هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به مفاهیمی مانند قضا و قدر، سفر روحانی، عشق به خدا و وحدت وجود میپردازد. شاعر از سفر روحانی انسان به سوی خدا سخن میگوید و بیان میکند که انسان در این سفر به دنبال حقیقت و وصال با معشوق حقیقی است. او از وابستگی انسان به قضا و قدر و نیاز او به هدایت الهی سخن میگوید و تأکید میکند که تنها با عشق و ایمان میتوان به این مقصود رسید.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و عرفانی دارد. بنابراین، برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است.
غزل شمارهٔ ۲۰۰
نامِ شُتر به تُرکی چِبْوَد؟ بگو دَوا
نامِ بَچَهش چه باشد؟ او خود پِیاش دَوا
ما زادهٔ قَضا و قَضا مادرِ همهست
چون کودکانْ دَوان شدهایم از پِیِ قَضا
ما شیر ازو خوریم و همه در پِیاَش پریم
گَر شرق و غرب تازَد، وَرْ جانبِ سَما
طَبْلِ سَفَر زَدهست، قَدَم در سَفَر نَهیم
در حفظ و در حِمایَت و در عِصْمَتِ خدا
در شهر و در بیابان، همراهِ آن مَهیم
ای جانْ غُلام و بَندهٔ آن ماهِ خوشْ لِقا
آن جاست شهر کان شَهِ اَرْواح میکَشَد
آن جاست خان و مان که بگوید خدا بیا
کوتَه شود بیابان، چون قبله او بُوَد
پیش و سِپَس چَمَن بُوَد و سَروِ دِلْرُبا
کوهی که در رَه آید هم پُشتْ خَم دَهَد
کِی قاصِدانِ مَعدنِ اِجْلالْ مَرحَبا
هَمچون حَریرْ نَرم شود سَنْگلاخْ راه
چون او بُوَد قَلاوُزِ آن راه و پیشوا
ما سایهوار در پِیِ آن مَهْ دَوان شدیم
ای دوستانِ هَمدل و همراه، اَلصَّلا
دل را رَفیقِ ما کُند آن کِش که عُذر هست
زیرا که دل سَبُک بُوَد و چُست و تیزپا
دلْ مصر میرَوَد که به کَشتیش وَهْم نیست
دلْ مکّه میرود که نَجویَد مِهاره را
از لَنگیِ تَن است و زِ چالاکیِ دلست
کَزْ تن نَجُست حَق و زِ دل جُست آن وَفا
اما کجاست آن تَنِ هَمرنگِ جان شده
آب و گِلی شدهست بر اَرْواحْ پادشا
اَرْواحْ خیره مانده که این شوره خاک بین
از حَدِّ ما گُذشت و مَلِک گشت و مُقتَدا
چه جایِ مُقتَدا که بدان جا که او رَسید
گَر پا نَهیم پیش، بِسوزیم در شِقا
این در گُمان نبود، دَرو طَعْن میزدیم
در هیچ آدمی مَنِگَر خوار ای کیا
ما هَمچو آب در گُل و ریحان رَوان شویم
تا خاکهایِ تشنه زِ ما بَر دَهَد گیا
بی دست و پاست خاک، جِگَر گرم بَهرِ آب
زین رو دَوانْ دَوان رَوَد آن آبْ جویها
پِستانِ آب میخَلَد، ایرا که دایه اوست
طِفْلْ نَبات را طَلَبَد، دایه جا به جا
ما را زِ شهرِ روح چُنین جَذبهها کَشید
در صد هزار مَنْزلْ تا عالَم فَنا
باز از جهانِ روحْ رَسولان هَمیرَسند
پنهان و آشکارا بازآ به اَقْرِبا
یارانِ نو گرفتی و ما را گُذاشتی
ما بیتو ناخوشیم اگر تو خوشی زِ ما
ای خواجه این مَلالتِ تو ز آهِ اَقْرِباست
با هر که جُفت گردی، آنَت کُند جُدا
خاموش کُن که هِمَّتِ ایشان پِیِ تو است
تأثیرِ همَّتست تَصاریفِ اِبْتِلا
نامِ بَچَهش چه باشد؟ او خود پِیاش دَوا
ما زادهٔ قَضا و قَضا مادرِ همهست
چون کودکانْ دَوان شدهایم از پِیِ قَضا
ما شیر ازو خوریم و همه در پِیاَش پریم
گَر شرق و غرب تازَد، وَرْ جانبِ سَما
طَبْلِ سَفَر زَدهست، قَدَم در سَفَر نَهیم
در حفظ و در حِمایَت و در عِصْمَتِ خدا
در شهر و در بیابان، همراهِ آن مَهیم
ای جانْ غُلام و بَندهٔ آن ماهِ خوشْ لِقا
آن جاست شهر کان شَهِ اَرْواح میکَشَد
آن جاست خان و مان که بگوید خدا بیا
کوتَه شود بیابان، چون قبله او بُوَد
پیش و سِپَس چَمَن بُوَد و سَروِ دِلْرُبا
کوهی که در رَه آید هم پُشتْ خَم دَهَد
کِی قاصِدانِ مَعدنِ اِجْلالْ مَرحَبا
هَمچون حَریرْ نَرم شود سَنْگلاخْ راه
چون او بُوَد قَلاوُزِ آن راه و پیشوا
ما سایهوار در پِیِ آن مَهْ دَوان شدیم
ای دوستانِ هَمدل و همراه، اَلصَّلا
دل را رَفیقِ ما کُند آن کِش که عُذر هست
زیرا که دل سَبُک بُوَد و چُست و تیزپا
دلْ مصر میرَوَد که به کَشتیش وَهْم نیست
دلْ مکّه میرود که نَجویَد مِهاره را
از لَنگیِ تَن است و زِ چالاکیِ دلست
کَزْ تن نَجُست حَق و زِ دل جُست آن وَفا
اما کجاست آن تَنِ هَمرنگِ جان شده
آب و گِلی شدهست بر اَرْواحْ پادشا
اَرْواحْ خیره مانده که این شوره خاک بین
از حَدِّ ما گُذشت و مَلِک گشت و مُقتَدا
چه جایِ مُقتَدا که بدان جا که او رَسید
گَر پا نَهیم پیش، بِسوزیم در شِقا
این در گُمان نبود، دَرو طَعْن میزدیم
در هیچ آدمی مَنِگَر خوار ای کیا
ما هَمچو آب در گُل و ریحان رَوان شویم
تا خاکهایِ تشنه زِ ما بَر دَهَد گیا
بی دست و پاست خاک، جِگَر گرم بَهرِ آب
زین رو دَوانْ دَوان رَوَد آن آبْ جویها
پِستانِ آب میخَلَد، ایرا که دایه اوست
طِفْلْ نَبات را طَلَبَد، دایه جا به جا
ما را زِ شهرِ روح چُنین جَذبهها کَشید
در صد هزار مَنْزلْ تا عالَم فَنا
باز از جهانِ روحْ رَسولان هَمیرَسند
پنهان و آشکارا بازآ به اَقْرِبا
یارانِ نو گرفتی و ما را گُذاشتی
ما بیتو ناخوشیم اگر تو خوشی زِ ما
ای خواجه این مَلالتِ تو ز آهِ اَقْرِباست
با هر که جُفت گردی، آنَت کُند جُدا
خاموش کُن که هِمَّتِ ایشان پِیِ تو است
تأثیرِ همَّتست تَصاریفِ اِبْتِلا
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.