هوش مصنوعی:
این متن شعری است که بهار و زیباییهای آن را توصیف میکند. شاعر از آمدن بهار و زیباییهای طبیعت مانند گلها، لالهها و درختان سرو سخن میگوید. همچنین، از بزم و شادیهایی که بهار به همراه میآورد، صحبت میکند و از دوستان و یاران خود دعوت میکند تا به سوی دیار خود بازگردند. شاعر از عشق و مستی و زیباییهای طبیعت سخن میگوید و از خداوندگار خود برای کمک در کارهای ناتمامش درخواست میکند.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از واژههایی مانند 'خمر و خمار' و 'مستی' ممکن است نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد و برای سنین پایین مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۳
آمد بهارِ خُرَّم، آمد نِگارِ ما
چون صد هزار تَنْگِ شِکَر در کِنارِ ما
آمد مَهی که مَجْلِسِ جانْ زو مُنَوَّرست
تا بِشْکَنَد زِ بادهٔ گُلْگونْ خُمارِ ما
شاد آمدی بیا و مُلوکانه آمدی
ای سَروِ گُلْسِتانْ، چَمَن و لاله زارِ ما
پاینده باش ای مَهْ و پاینده عُمر باش
در بیشهٔ جهانْ زِ برایِ شکارِ ما
دریا بِجوش از تو که بی مِثْل گوهری
کُهْسار در خُروش که ای یارِغارِ ما
در روزِ بَزمْ ساقیِ دریاعَطایِ ما
در روزِ رَزمْ شیرِ نَر و ذوالْفَقارِ ما
چونی دَرین غریبی و چونی دَرین سَفَر؟
بَرخیز تا رَویم به سویِ دیارِ ما
ما را به مَشک و خُمّ و سَبوها قَرار نیست
ما را کَشان کنید سویِ جویبارِ ما
سویِ پَری رُخی که بر آن چَشمهها نِشَست
آرامِ عقلِ مَست و دلِ بیقَرارِ ما
شُد ماه در گُدازِشِ سوداش هَمچو ما
شُد آفتابْ از رُخِ او یادگارِ ما
ای رونَقِ صَباح و، صَبوحِ ظَریفِ ما
وِیْ دولتِ پَیاپِیِ بیش از شِمارِ ما
هر چند سخت مَستی، سُستی مَکُن بگیر
کَارْزَد به هر چه گویی، خَمْر و خُمارِ ما
جامی چو آفتابْ پُرآتشْ بگیر زود
دَرکَش به رویِ چون قَمَرِ شهریارِ ما
این نیم کاره مانْد و دلِ من زِ کار شُد
کار او کُند که هست خداوندگارِ ما
چون صد هزار تَنْگِ شِکَر در کِنارِ ما
آمد مَهی که مَجْلِسِ جانْ زو مُنَوَّرست
تا بِشْکَنَد زِ بادهٔ گُلْگونْ خُمارِ ما
شاد آمدی بیا و مُلوکانه آمدی
ای سَروِ گُلْسِتانْ، چَمَن و لاله زارِ ما
پاینده باش ای مَهْ و پاینده عُمر باش
در بیشهٔ جهانْ زِ برایِ شکارِ ما
دریا بِجوش از تو که بی مِثْل گوهری
کُهْسار در خُروش که ای یارِغارِ ما
در روزِ بَزمْ ساقیِ دریاعَطایِ ما
در روزِ رَزمْ شیرِ نَر و ذوالْفَقارِ ما
چونی دَرین غریبی و چونی دَرین سَفَر؟
بَرخیز تا رَویم به سویِ دیارِ ما
ما را به مَشک و خُمّ و سَبوها قَرار نیست
ما را کَشان کنید سویِ جویبارِ ما
سویِ پَری رُخی که بر آن چَشمهها نِشَست
آرامِ عقلِ مَست و دلِ بیقَرارِ ما
شُد ماه در گُدازِشِ سوداش هَمچو ما
شُد آفتابْ از رُخِ او یادگارِ ما
ای رونَقِ صَباح و، صَبوحِ ظَریفِ ما
وِیْ دولتِ پَیاپِیِ بیش از شِمارِ ما
هر چند سخت مَستی، سُستی مَکُن بگیر
کَارْزَد به هر چه گویی، خَمْر و خُمارِ ما
جامی چو آفتابْ پُرآتشْ بگیر زود
دَرکَش به رویِ چون قَمَرِ شهریارِ ما
این نیم کاره مانْد و دلِ من زِ کار شُد
کار او کُند که هست خداوندگارِ ما
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.