هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و مذهبی است که به ستایش خداوند و قدرتهای او در آفرینش و هدایت جهان میپردازد. شاعر از قدرت خداوند در گشودن درها، شکوفاندن دانهها، تبدیل خاک به طلا و نقره، و هدایت انسان به سوی سعادت سخن میگوید. همچنین، به موضوعاتی مانند عشق الهی، معرفت، و تسلیم در برابر اراده خداوند اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و عرفانی دارد. همچنین، زبان شعر کلاسیک فارسی ممکن است برای مخاطبان جوانتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۲۱۷
چه نیک بخَت کسی که خدایْ خوانْد تو را
دَرآ دَرآ به سعادتْ، دَرَت گُشاد خدا
کِه بَرگُشایَد دَرها؟ مُفَتّحُ اْلَابْواب
کِه نُزْل و مَنْزِل بخَشید؟ نَحْنُ نَزَّلْنا
کِه دانه را بِشِکافَد، نِدا کُند به درخت
که سَر بَرآر به بالا و میفَشان خُرما؟
که دَردَمید در آن نِی، که بود زیرِ زمین
که گشت مادرِ شیرین و خُسروِ حَلوا؟
کِه کرد در کَفِ کانْ خاک را زَر و نُقره؟
کِه کرد در صَدَفی آب را جواهرها؟
زِ جان و تَن بِرَهیدی به جَذبهیْ جانان
زِ قاب و قَوْس گُذشتیْ به جَذبِ اَوْاَدْنی
هم آفتاب شُده مُطربَت که “خیزْ سُجود
به سویِ قامَتِ سَروی زدهست لاله صَلا
چُنین بُلند چرا میپَرَد هُمایِ ضَمیر؟
شنید بانگِ صَفیری زِ رَبّیَ الْاَعْلی
گُلِ شِکُفته بگویم که از چه میخندد؟
که مُسْتَجاب شُد او را از آن بهارْ دُعا
چو بویِ یوسُفِ معنی گُل از گَریبان یافت
دَهان گُشاد به خنده که های یا بُشْرا
به دِیْ بِگویَد گُلْشَن که هر چه خواهی کُن
به فَرّ عدلِ شَهَنْشَه نَتَرسَم از یَغما
چو آسْمان و زمین در کَفَش کَم از سیبیست
تو بَرگِ من بِرُبایی، کجا بریّ و کجا؟
چو اوست معنیِ عالَم به اتّفاقْ همه
به جُز به خِدمَتِ مَعنی، کجا رَوَند اَسْما؟
شُد اسمْ مَظْهَرِ مَعنی، کَارَدْتُ اَنْ اُعْرَفْ
وَزْ اسمْ یافت فَراغَت، بَصیرتِ عُرَفا
کَلیم را بِشِناسَد به مَعرفتْ هارون
اگر عَصاش نباشد، وَگَر یَدِ بَیضا
چگونه چَرخ نگردد به گِردِ بام و دَرَش
که آفتاب و مَهْ از نورِ او کنند سَخا؟
چو نورْ گفت خداوندْ خویشتن را نام
غُلامِ چَشم شو ایرا زِ نور کرد چَرا
از این همه بُگُذشتم نِگاه دارْ تو دست
که میخُرامَد از آن پَرده مَستْ یوسُفِ ما
چه جایِ دست بُوَد عقل و هوش شُد از دست
که ساقیییست دِلارام و بادهاَش گیرا
خَموش باش که تا شرحِ این هَمو گوید
که آب و تاب همان بِهْ که آید از بالا
دَرآ دَرآ به سعادتْ، دَرَت گُشاد خدا
کِه بَرگُشایَد دَرها؟ مُفَتّحُ اْلَابْواب
کِه نُزْل و مَنْزِل بخَشید؟ نَحْنُ نَزَّلْنا
کِه دانه را بِشِکافَد، نِدا کُند به درخت
که سَر بَرآر به بالا و میفَشان خُرما؟
که دَردَمید در آن نِی، که بود زیرِ زمین
که گشت مادرِ شیرین و خُسروِ حَلوا؟
کِه کرد در کَفِ کانْ خاک را زَر و نُقره؟
کِه کرد در صَدَفی آب را جواهرها؟
زِ جان و تَن بِرَهیدی به جَذبهیْ جانان
زِ قاب و قَوْس گُذشتیْ به جَذبِ اَوْاَدْنی
هم آفتاب شُده مُطربَت که “خیزْ سُجود
به سویِ قامَتِ سَروی زدهست لاله صَلا
چُنین بُلند چرا میپَرَد هُمایِ ضَمیر؟
شنید بانگِ صَفیری زِ رَبّیَ الْاَعْلی
گُلِ شِکُفته بگویم که از چه میخندد؟
که مُسْتَجاب شُد او را از آن بهارْ دُعا
چو بویِ یوسُفِ معنی گُل از گَریبان یافت
دَهان گُشاد به خنده که های یا بُشْرا
به دِیْ بِگویَد گُلْشَن که هر چه خواهی کُن
به فَرّ عدلِ شَهَنْشَه نَتَرسَم از یَغما
چو آسْمان و زمین در کَفَش کَم از سیبیست
تو بَرگِ من بِرُبایی، کجا بریّ و کجا؟
چو اوست معنیِ عالَم به اتّفاقْ همه
به جُز به خِدمَتِ مَعنی، کجا رَوَند اَسْما؟
شُد اسمْ مَظْهَرِ مَعنی، کَارَدْتُ اَنْ اُعْرَفْ
وَزْ اسمْ یافت فَراغَت، بَصیرتِ عُرَفا
کَلیم را بِشِناسَد به مَعرفتْ هارون
اگر عَصاش نباشد، وَگَر یَدِ بَیضا
چگونه چَرخ نگردد به گِردِ بام و دَرَش
که آفتاب و مَهْ از نورِ او کنند سَخا؟
چو نورْ گفت خداوندْ خویشتن را نام
غُلامِ چَشم شو ایرا زِ نور کرد چَرا
از این همه بُگُذشتم نِگاه دارْ تو دست
که میخُرامَد از آن پَرده مَستْ یوسُفِ ما
چه جایِ دست بُوَد عقل و هوش شُد از دست
که ساقیییست دِلارام و بادهاَش گیرا
خَموش باش که تا شرحِ این هَمو گوید
که آب و تاب همان بِهْ که آید از بالا
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.