۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱

سَبُک تَری تو از آن دَم که می‌رَسَد زِ صَبا
زِ دَم زدن نشود سیر و مانده کَس جانا

زِ دَم زَدن کِه شود مانده یا کِه سیر شود؟
تو آن دَمی که خدا گفت یُحْیِیِ اَلْمَوْتی

دَهانِ گور شود باز و لُقمه ایش کُند
چو بَسته گشت دَهانِ تَن از دَمِ اِحْیا

دَمَم فُزون دِه تا خیکِ من شود پُرباد
که تا شَوَم زِ دَمِ تو سوار بر دریا

مَباد روزی کَنْدَر جهانْ تو دَرنَدَمی
که یک گیاه نَرویَد زِ جُمله‌یْ صَحرا

فروکَش این دَم زیرا تو را دَمی دِگَر است
چو بِسْکُلَد زِ لب این باد، آن بُوَد بَرجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.