۴۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۳

کجاست ساقیِ جان تا به هم زَنَد ما را؟
بِروبَد از دلِ ما فکرِ دیّ و فردا را

چُنو درخت کم اُفْتَد پَناهْ مُرغان را
چُنو امیر بِبایَد سپاهِ سودا را

رَوان شود زِ رَهِ سینه صد هزار پَری
چو بر قِنینه بِخوانَد فُسونِ اِحْیا را

کجاست شیرِ شکاریّ و حَمله‌هایِ خوشش؟
که پُر کنند زِ آهویِ مُشکْ صَحرا را

زِ مشرق است و زِ خورشیدْ نورْ عالَم را
زِ آدم است ذَر و نَسْل و بَچّه، حَوّا را

کجاست بَحْرِ حَقایق؟ کجاست اَبرِ کَرَم؟
که چَشمه‌هایِ رَوان داده است خارا را

کجاست کان شَهِ ما نیست؟ لیک آن باشد
که چَشم بَند کُند سِحْرهاشْ بینا را

چُنان بِبَندد چَشمَت که ذَرّه را بینی
میانِ روز و نبینی تو شَمسِ کُبری را

زِ چَشم بَندِ وی است آن که زورَقی بینی
میانِ بَحْر و نبینی تو موجِ دریا را

تو را طَپیدنِ زورَق زِ بَحْرْ غَمْز کُند
چُنان که جُنبشِ مَردم به روزْ اَعْمی را

نَخوانده‌یی خَتَمَ اللَّهْ، خدایْ مُهر نَهَد
هَمو گُشایَد مُهر و بَرَد غِطاها را

دو چَشمْ بَسته تو در خواب نَقْش‌ها بینی
دو چَشمِ باز شود پَرده، آن تماشا را

عَجَب مَدار اگر جانْ حِجابِ جانان است
ریاضَتی کُن و بُگْذار نَفْسِ غوغا را

عَجیب تَر این که خَلایِقْ مِثالِ پروانه
هَمی‌پَرَند و نبینی تو شمعِ دل‌ها را

چه جُرم کردی ای چَشمِ ما که بَنْدت کرد؟
بِزار و توبه کُن و تَرک کُن خَطاها را

سِزاست جسم به فَرسودن این چُنین جان را
سِزاست مَشیِ عَلَی الرَّاس آن تَقاضا را

خَموش باش که تا وَحی‌هایِ حَق شِنَوی
که صد هزار حَیات است وَحیِ گویا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.