هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از یار خود می‌خواهد که به او توجه کند و او را از غم و اندوه نجات دهد. شاعر از قدرت و لطف یار خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که چگونه یارش می‌تواند حتی سنگ‌ها را زنده کند و به همه چیز جان ببخشد. در نهایت، شاعر از یار خود می‌خواهد که او را از این دنیای فریبنده رها کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۵۴

باده دِهْ آن یارِ قَدَح باره را
یارِ تُرُش رویِ شِکَرپاره را

مَنْگَر آن سوی، بدین سو گُشا
غَمْزه غَمّازه خونْ خواره را

دستِ تو می‌مالَد بیچاره وار
نِهْ به کَفَش چاره بیچاره را

خیره و سَرگشته و بی‌کار کُن
این خِرَدِ پیرِ همه کاره را

ای کَرَمَت شاهِ هزاران کَرَم
چَشمه فرستی جِگَرِ خاره را

طِفْلِ دوروزه چو زِ تو بو بَرَد
می‌کَشَد او سویِ تو گهواره را

تَرک کُند دایه و صد شیر را
ای بَدَلِ روغن، کُنْجاره را

خوب کلیدی دَرِ بَربَسته را
خوب کَمَنْدی دلِ آواره را

کارِ تو این باشد، ای آفتاب
نور فرستی مَهْ و اِسْتاره را

مُنتَظِرش باش و چو مَهْ نور گیر
تَرک کُن این گَنْگَل و نَظّاره را

رَحْمَتِ تو مُهره دَهَد مار را
خانه دَهَد عَقربِ جَرّاره را

یاد دَهَد کارِ فراموش را
باد دَهَد خاطِرِ سیّاره را

هر بُتِ سنگین زِ دَمَش زنده شُد
تا چه دَم است آن بُتِ سَحّاره را

خامُش کُن، گفت از این عالَم است
تَرک کُن این عالَمِ غَدّاره را
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.