۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۹

پیش کَش آن شاهِ شِکَرخانه را
آن گُهَرِ روشنِ دُردانه را

آن شَهِ فَرُّخ رُخِ بی‌مِثْل را
آن مَهِ دریادلِ جانانه را

روح دَهَد مُردهٔ پوسیده را
مِهْر دَهَد سینهٔ بیگانه را

دامَنِ هر خار پُر از گُل کُند
عقل دَهَد کَلّهٔ دیوانه را

در خِرَدِ طِفْلِ دوروزه نَهَد
آنچه نباشد دلِ فَرزانه را

طِفْل کِه باشد تو مَگَر مُنْکِری
عَربدهٔ اُستُنِ حَنّانه را

مَست شویّ و شَهِ مَستان شوی
چونک بِگرداند پیمانه را

بی‌خودم و مَست و پَراکنده مَغز
وَرْ نَه نِکو گویم افسانه را

با همه بِشْنو که بِبایَد شُنود
قِصّهٔ شیرینِ غریبانه را

بِشْکَنَد آن رویْ دلِ ماه را
بِشْکَنَد آن زُلفْ دو صد شانه را

قِصّهٔ آن چَشم کِه یارَد گُزارد؟
ساحِرِ ساحِرکُشِ فَتّانه را

بیند چَشمَش که چه خواهد شدن
تا اَبَد او بیند پیشانه را

راز مگو رو عَجَمی ساز خویش
یاد کُن آن خواجهٔ عَلیانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.