هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از زبان ابزارهای موسیقی مانند رباب و چوب سخن میگوید و احساسات عمیق عاشقانه و عرفانی را بیان میکند. شعر به مفاهیمی مانند فراق، عذاب، عشق، و بازگشت به اصل خود (حق) اشاره دارد. همچنین، از زبان طبیعت و عناصری مانند باد و آب برای انتقال مفاهیم عرفانی استفاده شده است. شعر به مسافران و عاشقان توصیه میکند که در مسیر زندگی سختگیری نکنند و به دنبال حقیقت باشند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم نیاز به تجربه و درک بیشتری از زندگی و عشق دارند.
غزل شمارهٔ ۳۰۴
هیچ میدانی چه میگوید رَباب
زَ اشْکِ چَشم و از جِگَرهایِ کباب؟
پوستیاَم دور مانده من زِ گوشت
چون نَنالَم در فِراق و در عذاب؟
چوب هم گوید بُدَم من شاخِ سَبز
زینِ من بِشْکَست و بِدْرید آن رِکاب
ما غریبانِ فِراقیم ای شَهان
بِشْنوید از ما اِلَی اللّهِ المَأب
هم زِ حَق رُستیم اوَّل در جهان
هم بِدو وا میرَویم از انقلاب
بانگِ ما هَمچون جَرَس در کاروان
یا چو رَعْدی وقتِ سَیْران سَحاب
ای مُسافر دل مَنهِ بر مَنْزِلی
که شَوی خسته به گاهِ اِجْتِذاب
زانک از بسیار مَنْزِل رفتهیی
تو زِ نُطْفه تا به هنگامِ شَباب
سَهْل گیرَش تا به سَهْلی وارَهی
هم دَهی آسان و هم یابی ثواب
سختْ او را گیر کو سَختَت گرفت
اوّل او و آخِر او، او را بیاب
خوش کَمانچه میکَشَد کان تیرِ او
در دلِ عُشّاق دارد اِضْطِراب
تُرک و رومیّ و عَرَب گَر عاشق است
هم زَبانِ اوست این بانگِ صَواب
باد مینالَد هَمیخوانَد تو را
که بیا اَنْدَر پیاَم تا جویِ آب
آب بودم، باد گشتم، آمدم
تا رَهانَم تشنگان را زین سَراب
نُطْقْ آن باد است کآبی بوده است
آب گردد چون بِیَندازد نِقاب
از بُرونِ شش جَهَت این بانگْ خاست
کَزْ جَهَت بُگْریز و رو از ما مَتاب
عاشِقا کِمتر زِ پروانه نِهیی
کِی کُند پروانه ز آتش اِجْتِناب؟
شاه در شهراست، بَهرِ جُغدْ من
کِی گُذارم شهر و کِی گیرم خراب؟
گَر خَری دیوانه شُد نَک کیرِ گاو
بر سَرَش چندان بِزَن کایَد لُباب
گَر دِلَش جویَم خَسیش اَفْزون شود
کافران را گفت حَق ضَرْبَ الرَّقاب
زَ اشْکِ چَشم و از جِگَرهایِ کباب؟
پوستیاَم دور مانده من زِ گوشت
چون نَنالَم در فِراق و در عذاب؟
چوب هم گوید بُدَم من شاخِ سَبز
زینِ من بِشْکَست و بِدْرید آن رِکاب
ما غریبانِ فِراقیم ای شَهان
بِشْنوید از ما اِلَی اللّهِ المَأب
هم زِ حَق رُستیم اوَّل در جهان
هم بِدو وا میرَویم از انقلاب
بانگِ ما هَمچون جَرَس در کاروان
یا چو رَعْدی وقتِ سَیْران سَحاب
ای مُسافر دل مَنهِ بر مَنْزِلی
که شَوی خسته به گاهِ اِجْتِذاب
زانک از بسیار مَنْزِل رفتهیی
تو زِ نُطْفه تا به هنگامِ شَباب
سَهْل گیرَش تا به سَهْلی وارَهی
هم دَهی آسان و هم یابی ثواب
سختْ او را گیر کو سَختَت گرفت
اوّل او و آخِر او، او را بیاب
خوش کَمانچه میکَشَد کان تیرِ او
در دلِ عُشّاق دارد اِضْطِراب
تُرک و رومیّ و عَرَب گَر عاشق است
هم زَبانِ اوست این بانگِ صَواب
باد مینالَد هَمیخوانَد تو را
که بیا اَنْدَر پیاَم تا جویِ آب
آب بودم، باد گشتم، آمدم
تا رَهانَم تشنگان را زین سَراب
نُطْقْ آن باد است کآبی بوده است
آب گردد چون بِیَندازد نِقاب
از بُرونِ شش جَهَت این بانگْ خاست
کَزْ جَهَت بُگْریز و رو از ما مَتاب
عاشِقا کِمتر زِ پروانه نِهیی
کِی کُند پروانه ز آتش اِجْتِناب؟
شاه در شهراست، بَهرِ جُغدْ من
کِی گُذارم شهر و کِی گیرم خراب؟
گَر خَری دیوانه شُد نَک کیرِ گاو
بر سَرَش چندان بِزَن کایَد لُباب
گَر دِلَش جویَم خَسیش اَفْزون شود
کافران را گفت حَق ضَرْبَ الرَّقاب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.