هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید و مخاطب را که عشق را درک نمیکند، به خواب و آرامش دعوت میکند. شاعر خود را درگیر عشق و دردهای آن میداند و مخاطب را که از این دردها دور است، به ادامه زندگی عادی تشویق میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده شعر کلاسیک فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۳۱۴
تو را که عشق نداری، تو را رَواست، بِخُسب
بُرو که عشق و غَم او نَصیبِ ماست، بِخُسب
زِ آفتابِ غمِ یار، ذَرّه ذَرّه شُدیم
تو را که این هَوَس اَنْدَر جِگَر نَخاست، بِخُسب
به جُست و جویِ وصالَشْ چو آب میپویَم
تو را که غُصّه آن نیست کو کجاست، بِخُسب
طَریقِ عشقْ زِ هفتاد و دو بُرون باشد
چو عشق و مَذهَبِ تو خُدعه و رِیاست، بِخُسب
صَباحِ ماست صَبوحَش، عَشایِ ما عِشْوَه ش
تو را که رَغْبَتِ لوت و غَمِ عَشاست، بِخُسب
زِکیمیاطَلَبیْ ما چو مِس گُدازانیم
تو را که بِستر و همخوابه کیمیاست، بِخُسب
چو مَست هر طَرَفی میفُتی و میخیزی
که شب گُذشت کُنون نوبَتِ دُعاست، بِخسب
قَضا چو خوابِ مرا بَست ای جوانْ تو بُرو
که خواب فوت شُدَت، خواب را قَضاست، بِخُسب
به دستِ عشق دَرافتاده ایم تا چه کُند؟
چو تو به دستِ خودی رو به دستِ راست، بِخُسب
مَنَم که خون خورِم ای جانْ تویی که لوت خوری
چو لوت را به یقین خوابْ اِقْتِضاست، بِخُسب
من از دِماغ بُریدم امید و از سَر نیز
تو را دِماغِ تَر و تازه مُرتَجاست، بِخُسب
لباسِ حَرف دریدم، سُخَن رَها کردم
تو که برهنه نه ای، مَر تو را قَباست، بِخُسب
بُرو که عشق و غَم او نَصیبِ ماست، بِخُسب
زِ آفتابِ غمِ یار، ذَرّه ذَرّه شُدیم
تو را که این هَوَس اَنْدَر جِگَر نَخاست، بِخُسب
به جُست و جویِ وصالَشْ چو آب میپویَم
تو را که غُصّه آن نیست کو کجاست، بِخُسب
طَریقِ عشقْ زِ هفتاد و دو بُرون باشد
چو عشق و مَذهَبِ تو خُدعه و رِیاست، بِخُسب
صَباحِ ماست صَبوحَش، عَشایِ ما عِشْوَه ش
تو را که رَغْبَتِ لوت و غَمِ عَشاست، بِخُسب
زِکیمیاطَلَبیْ ما چو مِس گُدازانیم
تو را که بِستر و همخوابه کیمیاست، بِخُسب
چو مَست هر طَرَفی میفُتی و میخیزی
که شب گُذشت کُنون نوبَتِ دُعاست، بِخسب
قَضا چو خوابِ مرا بَست ای جوانْ تو بُرو
که خواب فوت شُدَت، خواب را قَضاست، بِخُسب
به دستِ عشق دَرافتاده ایم تا چه کُند؟
چو تو به دستِ خودی رو به دستِ راست، بِخُسب
مَنَم که خون خورِم ای جانْ تویی که لوت خوری
چو لوت را به یقین خوابْ اِقْتِضاست، بِخُسب
من از دِماغ بُریدم امید و از سَر نیز
تو را دِماغِ تَر و تازه مُرتَجاست، بِخُسب
لباسِ حَرف دریدم، سُخَن رَها کردم
تو که برهنه نه ای، مَر تو را قَباست، بِخُسب
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.