۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۸

بادست مرا زان سَر، اَنْدَر سَر و در سَبْلَت
پُرباد چرا نَبْوَد سَرمَستِ چُنین دولت؟

هر لحظه و هر ساعت، بر کوریَ هُشیاری
صد رَطْل دَرآشامَم، بی‌ساغَر و بی‌آلَت

مُرغانِ هوایی را، بازانِ خدایی را
از غَیب به دست آرَم، بی‌صَنْعَت و بی‌حیلَت

خود از کَفِ دستِ من، مُرغانِ عَجَب رویَند
میْ از لبِ من جوشَد، در مَستیِ آن حالَت

آن دانه آدم را، کَزْ سُنبلِ او باشد
بفِروشَم جنَّت را، بر جان نَهَم جِنَّت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.