۵۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۹

بیایید بیایید که گُلْزار دَمیده‌ست
بیایید بیایید که دِلْدار رَسیده‌ست

بیارید به یک بار همه جان و جهان را
به خورشید سِپارید، که خوش تیغْ کَشیده‌ست

بَر آن زِشت بِخَندید، که او ناز نِمایَد
بر آن یار بِگریید، که از یار بُریده‌ست

همه شهر بِشورید، چو آوازه دَرافتاد
که دیوانه دِگَربار، زِ زَنجیر رَهیده‌ست

چه روزست و چه روزست، چُنین روزِ قیامت؟
مَگَر نامه اَعْمال، زِ آفاقْ پَریده‌ست

بِکوبید دُهُل‌ها و دِگَر هیچ مگویید
چه جایِ دل و عقلست، که جان نیز رَمیده‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.