۴۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸

سَماع از بَهرِ جانِ بی‌قرار است
سَبُک بَرجِه، چه جایِ اِنْتِظار است؟

مَشین این‌جا تو با اندیشه خویش
اگر مَردی بُرو آن جا که یار است

مگو باشد که او ما را نخواهد
که مَردِ تشنه را با این چه کار است؟

که پروانه نَیَندیشد زِ آتش
که جانِ عشق را اندیشهْ عار است

چو مَردِ جَنگْ بانگِ طَبْل بِشْنید
در آن ساعت، هزار اَنْدَر هزار است

شَنیدی طَبْل، بَرکَش زود شمشیر
که جانِ تو غَلافِ ذوالْفَقار است

بِزَن شمشیر و مُلْکِ عشق بِسْتان
که مُلْکِ عشقْ مُلْکِ پایدار است

حسینِ کَربلایی، آب بُگْذار
که آبْ امروز تیغِ آبْدار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.