۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹

سَماعْ آرامِ جان زندگان است
کسی داند که او را جانِ جان است

کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خُفته میانِ بوستان است

ولیک آن کو به زندانْ خُفته باشد
اگر بیدار گردد در زیان است

سَماع آن جا بِکُن کان جا عروسی‌ست
نه در ماتَم، که آن جایِ فَغان است

کسی کو جوهرِ خود را ندیدهست
کسی کان ماه از چَشمَش نَهان است

چُنین کس را سَماع و دَف چه باید؟
سَماع از بَهرِ وصلِ دِلْسِتان است

کسانی را که روشان سویِ قبله ست
سَماع این جهان و آن جهان است

خصوصاً حَلْقه ای کَانْدر سَماعَنْد
هَمی‌گردند و کعبه در میان است

اگر کانِ شِکَر خواهی همان جاست
وَرْ انگشتِ شِکَر، خود رایِگان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.