هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و مستی، دوری از دنیا و تعلقات مادی، و جستجوی حقیقت و معنا سخن میگوید. شاعر از حالات روحی و عرفانی خود میگوید و به دنبال یافتن آرامش و شفا در عشق و دیدار معشوق است. او از دنیا و مال و منال آن دوری میجوید و به دنبال حقیقت و معنویت است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند دوری از دنیا و تعلقات مادی نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۳۴۲
مرا چون تا قیامَت یار این است
خَراب و مَست باشم، کار این است
زِ کار و کَسب مانْدم، کَسْبَم این است
رُخا زَر زَن تو را دینار این است
نه عقلی مانْد و نی تمیز و نی دل
چه چاره؟ فِعلِ آن دیدار این است
گُلِ صَدبرگ دید آن رویِ خوبَش
به بُلبُل گفت گُل گُلزار این است
چو خوبان سایههایِ طَیرِ غَیباَند
به سویِ غَیبآ، طَیّار این ست
مُکَرَّر بِنْگَر آن سو، چَشمْ میمال
که جان را مدرسه و تَکرار این است
چو لب بُگْشاد جانها جُمله گفتند
شِفایِ جانِ هر بیمار این است
چو یک ساغَر زِ دستِ عشق خوردند
یَقینْشان شُد که خود خَمّار این است
گِرو کَردی به مِی دَستار و جُبّه
سِزایِ جُبّه و دَستار این است
خَبَر آمد که یُوسف شُد به بازار
هَلا کو یوسُف اَرْ بازار این است؟
فُسونی خواند و پِنهان کرد خود را
کَمینه لَعْبِ آن طَرّار این است
زِ مُلک و مالِ عالَم چاره دارم
مرا دین و دل و ناچار این است
میان گَر پیشِ غیرِ عشق بَندَم
مسیحی باشم و زُنّار این است
به گِردِ حوض گشتم درفُتادم
جَزایِ آن چُنان کِردار این است
دِلا چون دَرفُتادی در چُنین حوض
تو را غُسلِ قیامتوار این است
رُخِ شَهْ جُستهیی شَهْمات این است
چو دُزدی کردی ای دل، دار این است
مَشین با خود، نِشین با هرکِه خواهی
زِ نَفْسِ خود بِبُر، اَغْیار این است
خَمُش کُن خواجه، لاغِ پار کَم گو
دِلَم پارهست و لاغِ پار این است
خَمُش باش و دَرین حیرت فُرورو
بِهِل اسرار را کَاسْرار این است
خَراب و مَست باشم، کار این است
زِ کار و کَسب مانْدم، کَسْبَم این است
رُخا زَر زَن تو را دینار این است
نه عقلی مانْد و نی تمیز و نی دل
چه چاره؟ فِعلِ آن دیدار این است
گُلِ صَدبرگ دید آن رویِ خوبَش
به بُلبُل گفت گُل گُلزار این است
چو خوبان سایههایِ طَیرِ غَیباَند
به سویِ غَیبآ، طَیّار این ست
مُکَرَّر بِنْگَر آن سو، چَشمْ میمال
که جان را مدرسه و تَکرار این است
چو لب بُگْشاد جانها جُمله گفتند
شِفایِ جانِ هر بیمار این است
چو یک ساغَر زِ دستِ عشق خوردند
یَقینْشان شُد که خود خَمّار این است
گِرو کَردی به مِی دَستار و جُبّه
سِزایِ جُبّه و دَستار این است
خَبَر آمد که یُوسف شُد به بازار
هَلا کو یوسُف اَرْ بازار این است؟
فُسونی خواند و پِنهان کرد خود را
کَمینه لَعْبِ آن طَرّار این است
زِ مُلک و مالِ عالَم چاره دارم
مرا دین و دل و ناچار این است
میان گَر پیشِ غیرِ عشق بَندَم
مسیحی باشم و زُنّار این است
به گِردِ حوض گشتم درفُتادم
جَزایِ آن چُنان کِردار این است
دِلا چون دَرفُتادی در چُنین حوض
تو را غُسلِ قیامتوار این است
رُخِ شَهْ جُستهیی شَهْمات این است
چو دُزدی کردی ای دل، دار این است
مَشین با خود، نِشین با هرکِه خواهی
زِ نَفْسِ خود بِبُر، اَغْیار این است
خَمُش کُن خواجه، لاغِ پار کَم گو
دِلَم پارهست و لاغِ پار این است
خَمُش باش و دَرین حیرت فُرورو
بِهِل اسرار را کَاسْرار این است
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.