۴۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۹

در شهرِ شما یکی نِگاری‌ست
کَزْ وِیْ دل و عقلْ بی‌قَراری‌ست

هر نَفْسی را از او نَصیبی‌ست
هر باغی را از او بهاری‌ست

در هر کویی از او فَغانی‌ست
در هر راهی از او غُباری‌ست

در هر گوشی از او سَماعی‌ست
هر چَشم از او در اِعْتِباری‌ست

در کار شوید ای حَریفان
کاین جا ما را عَظیمْ کاری‌ست

پنهانْ یاری به گوشِ من گفت
کاین جا پنهانْ لَطیف یاری‌ست

او بُد که به این طَریق می‌گفت
کَزْ تَعبیه‌هاش دلْ نِزاری‌ست

او بود رَسولِ خویش و مُرسِل
کان لَهْجه از آنِ شهریاری‌ست

نوحست و اَمانِ غَرقِگانست
روحست و نَهان و آشکاری‌ست

گِردِ تُرُشان مَگَرد زین پس
چون پَهلویِ تو شِکَرنِثاری‌ست

گِردِ شِکَرانِ طَبْع کَم گَرد
کان شَهوت نیز بَرگُذاری‌ست

این جا شِکَریست بی‌نِهایَت
این جا سَرِ وقتِ پایداری‌ست

خاموش کُن ای دل و مَپِنْدار
کو را حَدّیست یا کِناری‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.