۴۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۱

گَر جامِ سِپِهر زَهرپیماست
آن در لبِ عاشقانْ چو حَلْواست

زین واقعه گَر زِ جایْ رفتی
از جایْ بُرو که جایْ این جاست

مَگْریز زِ سوزِ عشق زیرا
جُز آتشِ عشق، دود و سوداست

دودَت نَپَزَد، کُند سیاهَت
در پُختَنَت آتشست کُاسْتاست

پروانه که گِردِ دود گردد
دودآلودست و خام و رُسواست

از خانه و مان به یاد نایَد
آن را که چُنین سَفَر مُهَیّاست

از شهر مگو که در بیابان
موسیست رفیق مَنّ و سَلْواست

صُحبَت چه کُنی؟ که در سَقیمی
هر لحظه طَبیبِ تو مَسیحاست

دلتَنگ خوشَم، که در فَراخی
هر مَسخره را رَهست و گُنجاست

چون خانه دل زِ غَم شود تَنگ
در وِیْ شَهِ دِلْنَواز تنهاست

دلْ تَنگ بُوَد، جز او نگُنجَد
تَنگیّ دِلَم اَمان و غوغاست

دندانِ عَدو زِ تُرْش کُنْدست
پس روتُرُشی رَهاییِ ماست

خاموش که بَحر اگر تُرُش روست
هم مَعدنِ گوهرست و دریاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.