۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۳

گَر می‌نکُند لَبَم بَیانَت
سِرّ می‌گوید به گوشِ جانَت

گَر لب زِ سلامِ تو خَموش است
بس هم سُخَن است با نَهانَت

تَن از تو هَمی‌کُند کَرانه
جان بِگْرفته است در میانَت

صورت اَگَرَت چو تیر اَنْداخت
جانَش بِکَشید چون کَمانَت

هَرچ از تو نَهان کند بگوید
در گوشِ ضَمیرِ رازْدانَت

این دَم اگر از میان بُرونی
بازآرَد دل، کَمَرکَشانَت

در باطِن کرده خاصِ خاصَت
در ظاهر کرده اِمْتِحانَت

خامُش که چو در تو این غَم انداخت
بس باشد این کَشِش نشانَت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.