۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳

جمع باشید ای حَریفان زان که وَقتِ خواب نیست
هر حَریفی کو بِخُسبَد وَاللّهْ از اَصْحاب نیست

رویِ بُستان را نَبینَد راهِ بُستان گُم کُند
هر کِه او گَردان و نالانْ شیوهٔ دولاب نیست

ای بِجُسته کامِ دل اَنْدَر جهانِ آب و گِل
می‌دَوانی سویِ آن جو کَنْدَران جو آب نیست

ز آسْمانِ دل بَرآ ماها و شب را روز کُن
تا نگوید شب رُوی کِامْشب شَبِ مهتاب نیست

بی خَبَر بادا دِلِ من از مکان و کانِ او
گَر دِلَم لَرزان زِ عشقشْ چون دلِ سیماب نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.