۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۵

عشق اَنْدَر فَضْل و عِلْم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گویِ خَلْقْ آن رَهْ رَهِ عُشّاق نیست

شاخِ عشقْ اَنْدَر اَزَل دان بیخِ عشقْ اَنْدَر اَبَد
این شَجَر را تَکیه بر عَرش و ثَریٰ و ساق نیست

عقل را مَعْزول کردیم و هوا را حَد زدیم
کین جَلالَت لایِقِ این عقل و این اخلاق نیست

تا تو مُشتاقی بدان کین اشتیاقِ تو بُتی‌ست
چون شُدی معشوق ازان پَس هستیِ مُشتاق نیست

مَردِ بَحری دایما بر تَختهٔ خوف و رَجاست
چون که تَخته و مَرد فانی شُد جُز اِسْتِغْراق نیست

شَمسِ تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی
زان که بودِ تو سَراسَر جُز سِرِ خَلّاق نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.