هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوعات عشق الهی، فقر معنوی، و بیاعتنایی به دنیا و مادیات میپردازد. شاعر از عشق به معشوق الهی سخن میگوید و بیان میکند که در این راه، ترس و وابستگی به دنیا جایی ندارد. او بر بینیازی از ثروت و قدرت دنیوی تأکید کرده و عشق را تنها راه رسیدن به حقیقت میداند. همچنین، شاعر از بیاعتنایی به بهشت و دوزخ سخن میگوید و نشان میدهد که هدف او تنها رسیدن به معشوق است.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند بیاعتنایی به دنیا و مادیات ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۹۶
در رَهِ معشوقِ ما تَرسندگان را کار نیست
جُمله شاهانَند آن جا بَندگان را بار نیست
گر تو نازی میکُنی یعنی که من فَرخُندهام
نَزدِ این اِقْبالِ ما فَرخُندگی جُز عار نیست
گَر به فَقرَت ناز باشد ژَنده بَرگیر و بُرو
نَزدِ این سُلطانِ ما آن جُمله جُز زُنّار نیست
گَر تو نورِ حَق شُدی از شرق تا مَغرب بُرو
زان که ما را زین صِفَت پَروایِ آن اَنْوار نیست
گَر تو سِرِّ حَق بِدانستی بُرو با سِرّ باش
زان که این اسرارِ ما را خویِ آن اسرار نیست
راست شو در راهِ ما وین مَکْر را یک سوی نِهْ
زان که این میدانِ ما جولانْگَهِ مَکّار نیست
شَمسِ دین و شَمسِ دین آن جانِ ما اینک بدان
جُز به سویِ راهِ تبریز اسبِ ما رَهْوار نیست
مَست بودم فاش کردم سِرِّ خود با یارَکان
زان که هُشیاری مرا خود مَذهَبِ آزار نیست
گَر نَهی پَرگار بر تَنْ تا بِدانی حَدِّ ما
حَدِّ ما خود ای برادر لایِقِ پَرگار نیست
خاکْ پاشی میکُنی تو ای صَنَم در راهِ ما
خاکْ پاشیِّ دو عالَمْ پیشِ ما در کار نیست
صوفیانِ عشق را خود خانقاهی دیگر است
جانِ ما را اَنْدَر آن جا کاسه و اِدْرار نیست
در تَکِ دوزخ نِشَستم تَرک کردم بَخت را
زان که ما را اِشْتهایِ جَنَّت و اَبْرار نیست
جُمله شاهانَند آن جا بَندگان را بار نیست
گر تو نازی میکُنی یعنی که من فَرخُندهام
نَزدِ این اِقْبالِ ما فَرخُندگی جُز عار نیست
گَر به فَقرَت ناز باشد ژَنده بَرگیر و بُرو
نَزدِ این سُلطانِ ما آن جُمله جُز زُنّار نیست
گَر تو نورِ حَق شُدی از شرق تا مَغرب بُرو
زان که ما را زین صِفَت پَروایِ آن اَنْوار نیست
گَر تو سِرِّ حَق بِدانستی بُرو با سِرّ باش
زان که این اسرارِ ما را خویِ آن اسرار نیست
راست شو در راهِ ما وین مَکْر را یک سوی نِهْ
زان که این میدانِ ما جولانْگَهِ مَکّار نیست
شَمسِ دین و شَمسِ دین آن جانِ ما اینک بدان
جُز به سویِ راهِ تبریز اسبِ ما رَهْوار نیست
مَست بودم فاش کردم سِرِّ خود با یارَکان
زان که هُشیاری مرا خود مَذهَبِ آزار نیست
گَر نَهی پَرگار بر تَنْ تا بِدانی حَدِّ ما
حَدِّ ما خود ای برادر لایِقِ پَرگار نیست
خاکْ پاشی میکُنی تو ای صَنَم در راهِ ما
خاکْ پاشیِّ دو عالَمْ پیشِ ما در کار نیست
صوفیانِ عشق را خود خانقاهی دیگر است
جانِ ما را اَنْدَر آن جا کاسه و اِدْرار نیست
در تَکِ دوزخ نِشَستم تَرک کردم بَخت را
زان که ما را اِشْتهایِ جَنَّت و اَبْرار نیست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.