۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۷

آفتابْ امروز بر شَکلِ دِگَر تابان شُده‌ست
در شُعاعَش هَمچو ذَرّه جانِ من رَقْصان شُده‌ست

مُشتری در طالِع است و ماه و زُهره در حُضور
یارِ چوگانْ زُلفِ مَهْ رو میرِ این میدان شُده‌ست

هر قَدَح کَزْ میْ دَهَد گوید بگیر و هوش دار
هُش که دارد؟ عقلْ دارد عقلْ خود پنهان شُده‌ست

بَزمِ سُلطان است این جا هر کِه سُلطانی‌ست نوش
خوانِ رَحْمَت گُستَرید و ساقیِ اِخْوان شُده‌ست

ساقیا پایان رَسیدی عشق را از سَر بگیر
پا چه باشد؟ سَر چه باشد؟ پا و سَر یک سَر شُده‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.