۴۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۸

سَر مَپیچان و مَجُنبان که کُنون نوبَتِ توست
بِسِتان جام و دَرآشامْ که آن شَربَتِ توست

عَدَدِ ذَرّه دَرین جَوِّ هوا عُشّاقَند
طَرَب و حالَتِ ایشان مَدَدِ حالَتِ توست

هَمِگی پَرده و پوشش زِ پِی باشِشِ توست
جَرَس و طَبْلِ رَحیلْ از جِهَتِ رِحْلَتِ توست

هر کِه را هِمَّتِ عالی بُوَد و فکرِ بُلند
دانک آن هِمَّتِ عالی اثرِ هِمَّتِ توست

فِکْرَتی کان نَبُوَد خاسته از طَبْع و دِماغ
نیست در عالَم اگر باشد آن فِکْرَتِ توست

ای دلِ خسته زِ هِجْران و زِ اَسْبابِ دِگَر
هم از او جویْ دَوا را که وَلی نِعْمَتِ توست

ز آن سوی کآمَد مِحْنَت هم ازان سوست دَوا
هم ازو شُبههٔ توست و هم از او حُجَّتِ توست

هم خُمار از میْ آید هم از او دَفْعِ خُمار
هم از او عُسرَتِ توست و هم از او عِشْرَتِ توست

بس که هر مُسْتمِعی را هَوَس و سودایی‌ست
نه همه خَلْقِ خدا را صِفَت و فِطْرَتِ توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.