۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۱

ساقیا این میْ از انگورِ کُدامین پُشته ست؟
که دل و جانِ حَریفانْ زِ خُمارْ آغشته ست؟

خُم پیشین بِگُشا و سَرِ این خُم بَربَنْد
که چو زَهرست نَشاطِ هَمِگان را کُشته‌ست

بَندْ این جام جَفا جامِ وَفا را بَرگیر
تا نگویند که ساقی زِ وَفا بَرگشته‌ست

دَردِه آن بادهٔ اول که مُبارک باده ست
مَگُسِل آن رشتهٔ اوَّلْ که مُبارک رِشته‌ست

صد شکوفه زِ یکی جُرعه بَرین خاک زِ چیست؟
تا چه عشق‌ست که اَنْدَر دلِ ما بِسْرِشته‌ست

بر دَرِ خانهٔ دلْ این لَگَدِ سَخت مَزَن
هان که ویران شود این خانهٔ دلْ یک خِشْته‌ست

باده‌یی دِهْ که بدان باده بَلا واگردد
مَجْلِسی دِهْ پُر از آن گُل که خدایَش کِشته‌ست

تا همه مَست شویم و زِ طَرَب سجده کنیم
پیشِ نَقْشی که خدایَش به خودی بِنْوشته‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.