هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق خود سخن میگوید و تأثیرات عمیق این عشق را بر روح و جان خود توصیف میکند. شاعر از زیباییهای طبیعت و عناصر مختلف مانند باد، آفتاب، و درختان برای بیان احساسات خود استفاده میکند و به مفاهیمی مانند عشق، شادی، و زندگی ابدی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۴۲۳
مَگَر این دَم سَرِ آن زُلفْ پریشان شده است
که چُنین مُشکِ تَتاریْ عَبِراَفْشان شده است؟
مَگَر از چهرهٔ او بادِ صَبا پَرده رُبود
که هزاران قَمَرِ غَیبْ درخشان شده است؟
هست جانی که زِ بویِ خوشِ او شادان نیست؟
گر چه جان بو نَبَرد کو زِ چه شادان شده است
ای بسا شاد گُلی کَزْ دَمِ حَقْ خندان است
لیک هر جان بِندانَد زِ چه خندان شده است
آفتاب رُخَش امروز زِهی خوش که بِتافْت
که هزاران دل ازو لَعْلِ بَدَخشان شده است
عاشق آخِر زِ چه رو تا به اَبَد دلْ نَنَهَد
بر کسی کَزْ لَطَفَش تَنْ هَمِگی جان شده است؟
مگرش دل سحری دید بدان سان که وی است
که از آن دیدنش امروز بدین سان شده است
تا بِدیدهست دلْ آن حُسنِ پَریزادِ مرا
شیشه بر دست گرفتهست و پَری خوان شده است
بر درختِ تَن اگر بادِ خوشش مینَوَزَد
پس دو صد بَرگ دو صد شاخْ چه لَرزان شده است؟
بَهرِ هر کُشتهٔ او جانِ اَبَد گَر نَبُوَد
جانْ سِپُردن بَرِ عاشقْ ز چه آسان شده است؟
از حَیات و خَبَرش باخَبَرانْ بیخَبَرند
که حَیات و خَبَرشْ پَردهٔ ایشان شده است
گَر نه در نایِ دلیْ مُطربِ عشقَش بِدَمید
هر سَرِ موی چو سُرنایْ چه نالان شده است؟
شَمسِ تبریزِ زِ بام اَرْ نَه کُلوخ اَنْدازَد
سویِ دل پس زِ چه جانهاشْ چو دَربان شده است؟
که چُنین مُشکِ تَتاریْ عَبِراَفْشان شده است؟
مَگَر از چهرهٔ او بادِ صَبا پَرده رُبود
که هزاران قَمَرِ غَیبْ درخشان شده است؟
هست جانی که زِ بویِ خوشِ او شادان نیست؟
گر چه جان بو نَبَرد کو زِ چه شادان شده است
ای بسا شاد گُلی کَزْ دَمِ حَقْ خندان است
لیک هر جان بِندانَد زِ چه خندان شده است
آفتاب رُخَش امروز زِهی خوش که بِتافْت
که هزاران دل ازو لَعْلِ بَدَخشان شده است
عاشق آخِر زِ چه رو تا به اَبَد دلْ نَنَهَد
بر کسی کَزْ لَطَفَش تَنْ هَمِگی جان شده است؟
مگرش دل سحری دید بدان سان که وی است
که از آن دیدنش امروز بدین سان شده است
تا بِدیدهست دلْ آن حُسنِ پَریزادِ مرا
شیشه بر دست گرفتهست و پَری خوان شده است
بر درختِ تَن اگر بادِ خوشش مینَوَزَد
پس دو صد بَرگ دو صد شاخْ چه لَرزان شده است؟
بَهرِ هر کُشتهٔ او جانِ اَبَد گَر نَبُوَد
جانْ سِپُردن بَرِ عاشقْ ز چه آسان شده است؟
از حَیات و خَبَرش باخَبَرانْ بیخَبَرند
که حَیات و خَبَرشْ پَردهٔ ایشان شده است
گَر نه در نایِ دلیْ مُطربِ عشقَش بِدَمید
هر سَرِ موی چو سُرنایْ چه نالان شده است؟
شَمسِ تبریزِ زِ بام اَرْ نَه کُلوخ اَنْدازَد
سویِ دل پس زِ چه جانهاشْ چو دَربان شده است؟
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.