هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از ساقی میخواهد باده بیاورد و از زیباییهای زمان و طبیعت سخن میگوید. او از عشق، توبه، و قدرت خداوند صحبت میکند و به مفاهیمی مانند زندگی، مرگ، و عشق اشاره میکند. شاعر از زیباییهای جهان و عشق به معشوق سخن میگوید و به مفاهیم فلسفی و عرفانی نیز اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند باده و توبه ممکن است نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری برای درک کامل داشته باشد.
غزل شمارهٔ ۴۴۴
ساقی بیار باده که اَیّامْ بَس خوش است
امروزْ روزِ باده و خَرگاه و آتش است
ساقیْ ظَریف و بادهٔ لَطیف و زَمانْ شَریف
مَجْلِس چو چَرخْ روشن و دِلْدارْ مَهْ وَش است
بِشْنو نَوایِ نایْ کَزان نَفْخه بانَواست
دَرکَشْ شَرابِ لَعْل که غَم در کَشاکَش است
امروزْ غیرِ توبه نَبینی شِکَستهیی
امروزْ زُلفِ دوست بِوَد کانْ مُشَوَّش است
هفتاد بار توبه کُند شبْ رَسولِ حَق
توبه شِکَن حَق است که توبه مُخَمَّش است
آن صورتِ نَهانْ که جهان در هوایِ اوست
بر آب و گِل به قُدرتِ یَزدانْ مُنَقَّش است
امروزْ جانْ بیابَد هرجا که مُردهییست
چَشمی دِگَر گُشایَد چَشمی که اَعْمَش است
شاخی که خُشک نیست زِ آتش مُسَلَّم اوست
از تیرْ غَم ندارد سُغری که تَرکَش است
در عاشقی نِگَر که رُخَش بوسه گاهِ اوست
مَنْگَر بدان کهِ زَرد و ضَعیف و مُکَرْمَش است
بَس تَن اسیرِ خاک و دِلَش بر فَلَک امیر
بَس دانه زیرِ خاکْ درختَش مُنَعَّش است
در خاکْ کی بُوَد؟ که دِلَش گنجِ گوهر است
دِلْتَنگ کی بُوَد؟ که دِلارامْ دَر کَش است
ای مُرده شویِ من زَنَخَم را بِبَند سَخت
زیرا که بیدَهانْ دل و جانَم شِکَرچَش است
خامُش زَنَخَ مَزَن که تو را مُرده شوی نیست
ذاتِ تو را مَقامْ نه پنج است و نی شش است
امروزْ روزِ باده و خَرگاه و آتش است
ساقیْ ظَریف و بادهٔ لَطیف و زَمانْ شَریف
مَجْلِس چو چَرخْ روشن و دِلْدارْ مَهْ وَش است
بِشْنو نَوایِ نایْ کَزان نَفْخه بانَواست
دَرکَشْ شَرابِ لَعْل که غَم در کَشاکَش است
امروزْ غیرِ توبه نَبینی شِکَستهیی
امروزْ زُلفِ دوست بِوَد کانْ مُشَوَّش است
هفتاد بار توبه کُند شبْ رَسولِ حَق
توبه شِکَن حَق است که توبه مُخَمَّش است
آن صورتِ نَهانْ که جهان در هوایِ اوست
بر آب و گِل به قُدرتِ یَزدانْ مُنَقَّش است
امروزْ جانْ بیابَد هرجا که مُردهییست
چَشمی دِگَر گُشایَد چَشمی که اَعْمَش است
شاخی که خُشک نیست زِ آتش مُسَلَّم اوست
از تیرْ غَم ندارد سُغری که تَرکَش است
در عاشقی نِگَر که رُخَش بوسه گاهِ اوست
مَنْگَر بدان کهِ زَرد و ضَعیف و مُکَرْمَش است
بَس تَن اسیرِ خاک و دِلَش بر فَلَک امیر
بَس دانه زیرِ خاکْ درختَش مُنَعَّش است
در خاکْ کی بُوَد؟ که دِلَش گنجِ گوهر است
دِلْتَنگ کی بُوَد؟ که دِلارامْ دَر کَش است
ای مُرده شویِ من زَنَخَم را بِبَند سَخت
زیرا که بیدَهانْ دل و جانَم شِکَرچَش است
خامُش زَنَخَ مَزَن که تو را مُرده شوی نیست
ذاتِ تو را مَقامْ نه پنج است و نی شش است
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.