۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۵

این طُرْفه آتشی که دَمی بَرقَرار نیست
گَر نَزدِ یار باشد وگَر نَزدِ یار نیست

صورتْ چه پای دارد کو را ثَبات نیست؟
معنی چه دست گیرد چون آشکار نیست؟

عالَمْ شکارگاه و خَلایِق همه شکار
غیرِ نشانه‌یی زِ امیرِ شکار نیست

هر سویْ کار و بار که ما میر و مِهْتَریم
وان سو که بارگاهِ امیراست بار نیست

ای روحْ دست بَرکُن و بِنْمایْ رَنگِ خوش
کاین‌ها همه به جُز کَف و نَقْش و نِگار نیست

هر جا غُبار خیزد آن جایْ لشکراست
کآتش همیشه بی‌تَف و دود و بُخار نیست

تو مَرد را زِ گَرد ندانی چه مَردی است؟
در گَردْ مَرد جوی که با گَردْ کار نیست

ای نیک بَخت اگر تو نَجویی بِجویَدَت
جوینده‌یی که رَحْمَتِ وِیْ را شُمار نیست

سیلَت چو دَررُبایَد دانی که در رَهَش
هست اختیارِ خَلْق وَلیک اختیار نیست

در فَقْر عَهد کردم تا حَرفْ کَم کُنم
امّا گُلی کِه دید که پَهْلویش خار نیست؟

ما خارِ این گُلیم برادر گواه باش
این جِنسْ خار بودن فَخْر است عار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.