۵۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۹

جانا جَمالِ روحْ بَسی خوب و بافَراست
لیکِن جَمال و حُسنِ تو خود چیزِ دیگراست

ای آن کِه سال‌ها صِفَتِ روح می‌کُنی
بِنْمای یک صِفَتْ که به ذاتَش بَرابَراست

در دیده می‌فَزایَد نور از خیالِ او
با این همه به پیشِ وصالَشْ مُکَدَّراست

مانْدم دَهانِ باز زِ تَعظیمِ آن جَمال
هر لحظه بر زبان و دلْ اللّهْ اَکْبَراست

دل یافت دیده‌یی که مُقیمِ هَوایِ توست
آوَهْ که آن هوا چه دل و دیده پَروَراست

از حور و ماه و روح و پَری هیچ دَم مَزَن
کان‌ها به او نَمانَد او چیزِ دیگراست

چاکرنَوازی است که کرده‌ست عشقِ تو
وَرْنی کجا دلی که بِدانْ عشقْ دَرخَوراست؟

هر دل که او نَخُفت شبی در هوایِ تو
چون روزْ روشنست و هوا زو مُنَوَّر است

هرکَس که بی‌مُراد شُد او چون مُریدِ توست
بی‌صورتِ مُرادْ مُرادَش مُیَسِّرست

هر دوزخی که سوخت و دَرین عشق اوفْتاد
در کوثَر اوفْتاد که عشقِ تو کوثَر است

پایَم نمی‌رَسَد به زمین از امیدِ وَصل
هر چند از فِراقِ تواَمْ دست بر سَراست

غمگین مَشو دِلا تو از این ظُلْم دشمنان
وَانْدیشه کُن دَرین که دلْ آرامِ داوراست

از رویِ زَعفَرانِ من اَر شاد شُد عَدو
نی رویِ زَعفَرانِ من از وَرْدِ اَحْمَراست؟

چون بَرتَرست خوبیِ معشوقم از صِفَت
دَردَم چه فَربه است و مَدیحَم چه لاغَراست

آری چو قاعِده‌ست که رَنْجورِ زار را
هر چند رَنج بیش بُوَد ناله کمتراست

همچون قَمَر بِتافت زِ تبریزْ شَمسِ دین
نی خود قَمَر چه باشد کان رویْ اَقْمَراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.