۷۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۵

آن روح را که عشقِ حقیقی شِعار نیست
نابوده بِهْ که بودنِ او غیرِ عار نیست

در عشقْ باش مَست که عشق است هرچه هست
بی کار و بارِ عشقْ بَرِ دوست بار نیست

گویند عشق چیست؟ بگو تَرکِ اختیار
هر کو زِ اختیار نَرَست اختیار نیست

عاشق شَهَنْشَهی‌ست دو عالَم بَرو نِثار
هیچ اِلْتِفاتِ شاه به سویِ نِثار نیست

عشق است و عاشق است که باقی‌ست تا اَبَد
دل بر جُزین مَنِه که به جُز مُسْتَعار نیست

تا کِی کِنار گیری معشوقِ مُرده را؟
جان را کِنار گیر که او را کِنار نیست

آن کَزْ بهار زاد بِمیرَد گَهِ خَزان
گُلْزارِ عشق را مَدَد از نوبَهار نیست

آن گُل که از بهار بُوَد خارْیارِ اوست
وانْ مِیْ که از عَصیر بُوَد بی‌خُمار نیست

نَظّاره گو مَباش دَرین راه و مُنْتَظِر
وَاللهْ که هیچ مرگ بَتَر زِ انْتِظار نیست

بر نَقدِ قَلْب زنْ تو اگر قَلْب نیستی
این نُکته گوش کُن اَگَرَت گوشوار نیست

بر اسپِ تَن مَلَرز سَبُک تر پیاده شو
پَرَّش دَهَد خدایْ که بر تَن سوار نیست

اندیشه را رَها کُن و دلْ ساده شو تمام
چون رویِ آیِنِه که به نَقْش و نِگار نیست

چون ساده شُد زِ نَقْش همه نَقْش‌ها دَروست
آن ساده رو زِ رویِ کسی شَرمسار نیست

از عیبْ ساده خواهی خود را؟ دَرو نِگَر
کو را زِ راست گویی شَرم و حَذار نیست

چون رویِ آهنینْ زِ صَفا این هُنر بیافت
تا رویِ دل چه یابد کو را غُبار نیست

گویم چه یابَد او؟ نه نگویم خَمُش بِهْ است
تا دِلْسِتان نگوید کو رازدار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.