هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق الهی و سفر روحانی به سوی خداوند میپردازد. شاعر از عشق به عنوان نیرویی فراگیر یاد میکند که از همه سو به سوی انسان میآید و او را به سوی فلک و ملکوت سوق میدهد. او بیان میکند که انسان از فلک و ملک برتر است و باید از این دو گذر کند تا به منزلگاه اصلی خود، یعنی کبریا، برسد. شاعر همچنین به موضوع خلقت انسان از دریای جان و بازگشت به آن اشاره میکند و از عشق به عنوان نیرویی یاد میکند که انسان را به سوی وصل و لقای الهی هدایت میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان و بزرگسالانی مناسب است که توانایی درک مفاهیم انتزاعی و عرفانی را دارند.
غزل شمارهٔ ۴۶۳
هر نَفَس آوازِ عشق میرَسَد از چپ و راست
ما به فَلَک میرَویم عَزمِ تماشا کِراست
ما به فَلَک بوده ایم یارِ مَلَک بوده ایم
باز همان جا رَویم جُمله که آن شهرِ ماست
خود زِ فَلَک بَرتَریم وَزْ مَلَک اَفْزون تَریم
زین دو چرا نَگْذریم؟ منزلِ ما کِبْریاست
گوهرِ پاک از کجا عالَمِ خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت؟ بار کنید این چه جاست؟
بَختِ جوانْ یارِ ما دادنِ جانْ کارِ ما
قافِلِه سالارِ ما فَخْرِ جهانْ مُصطَفاست
از مَهِ او مَهْ شِکافت دیدنِ او بَرنَتافت
ماهْ چُنان بَخت یافت او که کَمینه گداست
بویِ خوشِ این نَسیم از شِکَنِ زُلْفِ اوست
شَعْشَعهٔ این خیالْ زان رُخِ چون وَالضُّحاست
در دلِ ما دَرنِگَر هر دَم شَقِّ قَمَر
کَزْ نَظَرِ آن نَظَر چَشمِ تو آن سو چراست؟
خَلْق چو مُرغابیان زاده زِ دریایِ جان
کِی کُند این جا مَقام مُرغْ کَزان بَحْر خاست؟
بلکه به دَریا دَریم جُمله درو حاضریم
وَرْ نَه زِ دریایِ دل موجِ پیاپی چراست؟
آمد موجِ اَلَست کَشتیِ قالَب بِبَست
باز چو کَشتی شِکَست نوبَتِ وَصل و لِقاست
ما به فَلَک میرَویم عَزمِ تماشا کِراست
ما به فَلَک بوده ایم یارِ مَلَک بوده ایم
باز همان جا رَویم جُمله که آن شهرِ ماست
خود زِ فَلَک بَرتَریم وَزْ مَلَک اَفْزون تَریم
زین دو چرا نَگْذریم؟ منزلِ ما کِبْریاست
گوهرِ پاک از کجا عالَمِ خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت؟ بار کنید این چه جاست؟
بَختِ جوانْ یارِ ما دادنِ جانْ کارِ ما
قافِلِه سالارِ ما فَخْرِ جهانْ مُصطَفاست
از مَهِ او مَهْ شِکافت دیدنِ او بَرنَتافت
ماهْ چُنان بَخت یافت او که کَمینه گداست
بویِ خوشِ این نَسیم از شِکَنِ زُلْفِ اوست
شَعْشَعهٔ این خیالْ زان رُخِ چون وَالضُّحاست
در دلِ ما دَرنِگَر هر دَم شَقِّ قَمَر
کَزْ نَظَرِ آن نَظَر چَشمِ تو آن سو چراست؟
خَلْق چو مُرغابیان زاده زِ دریایِ جان
کِی کُند این جا مَقام مُرغْ کَزان بَحْر خاست؟
بلکه به دَریا دَریم جُمله درو حاضریم
وَرْ نَه زِ دریایِ دل موجِ پیاپی چراست؟
آمد موجِ اَلَست کَشتیِ قالَب بِبَست
باز چو کَشتی شِکَست نوبَتِ وَصل و لِقاست
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.