هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق به معشوقی که مانند ماه و خورشید میدرخشد سخن میگوید. او عشق را فراتر از درک عادی میداند و معتقد است که تنها کسانی که دل و جان خود را به این عشق سپردهاند، میتوانند آن را درک کنند. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند خرد، عشق الهی و زیبایی معشوق اشاره میکند و از خواننده میخواهد که به جای جستجوی خرد، به عشق و زیبایی معشوق توجه کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتوان آن را به درستی درک کرد.
غزل شمارهٔ ۴۷۵
بیا که عاشقْ ماه است وزَاخْتَران پیداست
بِدان که مَستِ تَجَلّی به ماه راه نِماست
میانِ روزْ شُتر بر سَرِ مَناره رَوَد
هر آن کِه گوید کو؟ کو؟ بِدان که نابیناست
به گِردِ عاشقْ اگر صد هزار خام بُوَد
مرا دو چَشمْ بِبَندی بِگویَمَت که کجاست
بیا به پیشِ من آ تا به گوشِ تو گویم
که از دَهان و لَبِ منْ پَری رُخی گویاست
کسی که عاشقِ رویِ پَریِّ من باشد
نَزاده است زِ آدم نه مادرش حَوّاست
عَجَب مَدار از آن کَس که ماهِ ما را دید
چو آفتاب در آتشْ چو چَرخْ بیسَر و پاست
سَرِ بُریده نِگَر در میانِ خونْ غَلْطان
دَمی قَرار ندارد مَگَر سَرِ یَحْیاست؟
چو آفتاب و چو ماه است آن سَرِ بیتَن
که روز و شب مُتَقَلِّب دَرین نِشیب و عَلاست
بَرین بِساط خِرَد را اگر خِرَد بودی
بیامدیّ و بِگُفتی که این چه کاراَفْزاست؟
کسی که چهرهٔ دل دید اوست اَهْلِ خِرَد
کسی که قامَتِ جان یافت اوست کَاهْلِ صَلاست
دَرین چَمَن نَظَری کُن به زَعفَرانْ رویان
که رویِ زرد و دلِ دَرد داغِ آن سیماست
خَموش باش مگو راز اگر خِرَد داری
زِ ما خِرَد مَطَلَب تا پَریِّ ما با ماست
که بُرد مَفْخَرِ تبریز شَمسِ تبریزی
خِرَد زِ حَلقهٔ مَغزَم که سَختْ حَلقه رُباست
بِدان که مَستِ تَجَلّی به ماه راه نِماست
میانِ روزْ شُتر بر سَرِ مَناره رَوَد
هر آن کِه گوید کو؟ کو؟ بِدان که نابیناست
به گِردِ عاشقْ اگر صد هزار خام بُوَد
مرا دو چَشمْ بِبَندی بِگویَمَت که کجاست
بیا به پیشِ من آ تا به گوشِ تو گویم
که از دَهان و لَبِ منْ پَری رُخی گویاست
کسی که عاشقِ رویِ پَریِّ من باشد
نَزاده است زِ آدم نه مادرش حَوّاست
عَجَب مَدار از آن کَس که ماهِ ما را دید
چو آفتاب در آتشْ چو چَرخْ بیسَر و پاست
سَرِ بُریده نِگَر در میانِ خونْ غَلْطان
دَمی قَرار ندارد مَگَر سَرِ یَحْیاست؟
چو آفتاب و چو ماه است آن سَرِ بیتَن
که روز و شب مُتَقَلِّب دَرین نِشیب و عَلاست
بَرین بِساط خِرَد را اگر خِرَد بودی
بیامدیّ و بِگُفتی که این چه کاراَفْزاست؟
کسی که چهرهٔ دل دید اوست اَهْلِ خِرَد
کسی که قامَتِ جان یافت اوست کَاهْلِ صَلاست
دَرین چَمَن نَظَری کُن به زَعفَرانْ رویان
که رویِ زرد و دلِ دَرد داغِ آن سیماست
خَموش باش مگو راز اگر خِرَد داری
زِ ما خِرَد مَطَلَب تا پَریِّ ما با ماست
که بُرد مَفْخَرِ تبریز شَمسِ تبریزی
خِرَد زِ حَلقهٔ مَغزَم که سَختْ حَلقه رُباست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.