۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۶

بِخَند بر همه عالَم که جایِ خنده تو راست
که بَندهٔ قَد و ابرویِ توست هر کَژ و راست

فُتَد به پایِ تو دولَت نَهَد به پیشِ تو سَر
که آدمیّ و پَریْ در رَهِ تو بی‌سَر و پاست

پَریرْ جانِ من از عشقْ سویِ گُلْشَن رفت
تو را ندید به گُلْشَن دَمی نِشَست و بِخاست

بُرون دَوید زِ گُلْشَن چو آبْ سَجده کُنان
که جویبارِ سعادتْ که اصلِ جاست کجاست؟

چو اَهْلِ دلْ زِ دِلَم قِصّهٔ تو بِشْنیدند
زِ جُمله نَعْره بَرآمَد که مَستِ دِلْبَرِ ماست

پس آدمیّ و پَریْ جمع گشت بر من و گفت
بِدِه زِ شرق نِشان‌ها که این دَمَت چو صَباست

جَفات نیز شِکَروارْ چاشْنی دارد
زِهی جَفا که دَرو صد هزار گنجِ وَفاست

قَفا بِداد و سَفَر کرد شَمسِ تبریزی
بگو مرا تو که خورشید را چه رو و قَفاست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.