هوش مصنوعی:
این متن شعری است که با استفاده از استعارهها و تشبیهات عمیق، به موضوعاتی مانند عشق، عقل، نفس، و مبارزه با وسوسههای درونی میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند عشق، عقل، نفس، و وسوسههای شیطانی صحبت میکند و با استفاده از تصاویر و استعارههای پیچیده، مخاطب را به تفکر و تأمل دعوت میکند. در بخشهایی از شعر، شاعر به نقد رفتارهای انسانی و وسوسههای نفسانی میپردازد و از عشق به عنوان نیرویی برتر و فراتر از عقل یاد میکند.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم فلسفی و عرفانی پیچیدهای است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از استعارهها و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد. بنابراین، این متن برای مخاطبانی مناسب است که توانایی درک مفاهیم عمیق و انتزاعی را دارند.
غزل شمارهٔ ۴۸۳
هر آن کِه از سَبَبِ وحشتِ غَمی تنهاست
بدان که خَصْمِ دل است و مُراقبِ تَنهاست
به چَنگ و تَنْتَنِ این تَنْ نَهادهیی گوشی
تَنِ تو تودهٔ خاک است و دَمْدَمه شْ چو هواست
هوایِ نَفْسِ تو هَمچون هوایِ گَرداَنْگیز
عَدوِّ دیده و بینایی است و خَصْمِ ضیاست
تویی مَگَر مگسِ این مَطاعِمِ عَسَلین
که زِامْقَلوهْ تو را دَرد و زِانْقَلوهْ عَناست
در آن زمان که دَرین دوغ میفُتی چو مگس
عَجَب که توبه و عقل و رَویَّتِ تو کجاست؟
به عَهد و توبه چرا چون فَتیله میپیچی؟
که عَهْدِ تو چو چراغی رَهینِ هر نَکْباست
بگو به یوسُف یعقوبِ هَجْر را دَریاب
که بیزِ پیرهن نُصرتِ تو حَبْسِ عَماست
چو گوشت پاره ضَریریست مانده بر جایی
چو مُردهییست ضَریر و عَقیلهٔ اِحْیاست
به جایِ دارو او خاک میزَنَد در چَشم
بِدان گُمان که مَگَر سُرمه است و خاک و دَواست
چو لا تُعافِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً
دُعایِ نوحِ نَبیّ است و او مُجابْ دُعاست
همیشه کَشتیِ اَحْمَق غَریقِ طوفان است
که زشتْ صَنْعَت و مَبْغوض گوهر و رُسواست
اگر چه بَحْرِ کَرَم موج میزَنَد هر سو
به حُکمِ عدل خَبیثاتْ مَر خَبیثین راست
قَفا هَمیخور و اَنْدَرمَکَش کَلا گَردن
چُنان گِلو که تو داری سِزایِ صَفْع و قَفاست
گِلو گُشاده چو فَرْجِ فَراخِ ماده خَران
که کیرِ خَر نَرَهَد زو چو پیشِ او بَرخاست
بِخور تو ای سگِ گَرگینْ شِکَنْبه و سَرگین
شِکَمْبه و دَهَنِ سگ بلی سِزا به سِزاست
بیا بِخور خَرِ مُرده سگِ شکار نِهیی
زِ پوز وَزْ شِکَم و طَلْعَتِ تو خود پیداست
سگِ مَحلّه و بازار صید کِی گیرد؟
مَقامِ صید سَرِ کوه و بیشه و صَحراست
رَها کُن این همه را نامِ یار و دِلْبَر گو
که زشتها که بِدو دَررَسد همه زیباست
که کیمیاست پناهِ وِیْ و تَعَلُّقِ او
مُصَرِّفِ همه ذَرّاتِ اَسْفَل و اَعْلاست
نَهان کُند دو جهان را درونِ یک ذَرّه
که از تَصرّفِ او عقلْ گول و نابیناست
بِدان که زیرکیِ عقل جُمله دِهلیزیست
اگر به عِلْمِ فَلاطون بُوَد بُرونِ سَراست
جُنونِ عشق بِهْ از صد هزار گَردونْ عقل
که عقلْ دَعویِ سَر کرد و عشقْ بیسَر و پاست
هر آن کِه سَر بُوَدَش بیمِ سَر هَمَش باشد
حَریفِ بیم نباشد هر آن کِه شیرِ وَغاست
رَوَد درونهٔ سَمُّ الْخیاطِ رشتهٔ عشق
که سَر ندارد و بیسَر مُجَرَّد و یکتاست
قَلاوُزی کُنَدَش سوزن و رَوان کُنَدَش
که تا وصال بِبَخشَد به پارهها که جُداست
حَدیثِ سوزن و رشته بِهِل که باریک است
حَدیثِ موسیِ جان کُن که با یَد بَیضاست
حَدیث قِصّهٔ آن بَحْرِ خوشدلیها گو
که قطره قطرهٔ او مایهٔ دو صد دریاست
چو کاسه بر سَرِ بَحْریّ و بیخَبَر از بَحْر
بِبین زِ موجْ تو را هر نَفَس چه گردشهاست
بدان که خَصْمِ دل است و مُراقبِ تَنهاست
به چَنگ و تَنْتَنِ این تَنْ نَهادهیی گوشی
تَنِ تو تودهٔ خاک است و دَمْدَمه شْ چو هواست
هوایِ نَفْسِ تو هَمچون هوایِ گَرداَنْگیز
عَدوِّ دیده و بینایی است و خَصْمِ ضیاست
تویی مَگَر مگسِ این مَطاعِمِ عَسَلین
که زِامْقَلوهْ تو را دَرد و زِانْقَلوهْ عَناست
در آن زمان که دَرین دوغ میفُتی چو مگس
عَجَب که توبه و عقل و رَویَّتِ تو کجاست؟
به عَهد و توبه چرا چون فَتیله میپیچی؟
که عَهْدِ تو چو چراغی رَهینِ هر نَکْباست
بگو به یوسُف یعقوبِ هَجْر را دَریاب
که بیزِ پیرهن نُصرتِ تو حَبْسِ عَماست
چو گوشت پاره ضَریریست مانده بر جایی
چو مُردهییست ضَریر و عَقیلهٔ اِحْیاست
به جایِ دارو او خاک میزَنَد در چَشم
بِدان گُمان که مَگَر سُرمه است و خاک و دَواست
چو لا تُعافِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً
دُعایِ نوحِ نَبیّ است و او مُجابْ دُعاست
همیشه کَشتیِ اَحْمَق غَریقِ طوفان است
که زشتْ صَنْعَت و مَبْغوض گوهر و رُسواست
اگر چه بَحْرِ کَرَم موج میزَنَد هر سو
به حُکمِ عدل خَبیثاتْ مَر خَبیثین راست
قَفا هَمیخور و اَنْدَرمَکَش کَلا گَردن
چُنان گِلو که تو داری سِزایِ صَفْع و قَفاست
گِلو گُشاده چو فَرْجِ فَراخِ ماده خَران
که کیرِ خَر نَرَهَد زو چو پیشِ او بَرخاست
بِخور تو ای سگِ گَرگینْ شِکَنْبه و سَرگین
شِکَمْبه و دَهَنِ سگ بلی سِزا به سِزاست
بیا بِخور خَرِ مُرده سگِ شکار نِهیی
زِ پوز وَزْ شِکَم و طَلْعَتِ تو خود پیداست
سگِ مَحلّه و بازار صید کِی گیرد؟
مَقامِ صید سَرِ کوه و بیشه و صَحراست
رَها کُن این همه را نامِ یار و دِلْبَر گو
که زشتها که بِدو دَررَسد همه زیباست
که کیمیاست پناهِ وِیْ و تَعَلُّقِ او
مُصَرِّفِ همه ذَرّاتِ اَسْفَل و اَعْلاست
نَهان کُند دو جهان را درونِ یک ذَرّه
که از تَصرّفِ او عقلْ گول و نابیناست
بِدان که زیرکیِ عقل جُمله دِهلیزیست
اگر به عِلْمِ فَلاطون بُوَد بُرونِ سَراست
جُنونِ عشق بِهْ از صد هزار گَردونْ عقل
که عقلْ دَعویِ سَر کرد و عشقْ بیسَر و پاست
هر آن کِه سَر بُوَدَش بیمِ سَر هَمَش باشد
حَریفِ بیم نباشد هر آن کِه شیرِ وَغاست
رَوَد درونهٔ سَمُّ الْخیاطِ رشتهٔ عشق
که سَر ندارد و بیسَر مُجَرَّد و یکتاست
قَلاوُزی کُنَدَش سوزن و رَوان کُنَدَش
که تا وصال بِبَخشَد به پارهها که جُداست
حَدیثِ سوزن و رشته بِهِل که باریک است
حَدیثِ موسیِ جان کُن که با یَد بَیضاست
حَدیث قِصّهٔ آن بَحْرِ خوشدلیها گو
که قطره قطرهٔ او مایهٔ دو صد دریاست
چو کاسه بر سَرِ بَحْریّ و بیخَبَر از بَحْر
بِبین زِ موجْ تو را هر نَفَس چه گردشهاست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.