۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۲

زِ دامْ چند بِپُرسیّ و دانه را چه شُده‌ست؟
به بامْ چند بَرآییّ و خانه را چه شُده‌ست؟

فَسُرده چند نِشینی میانِ هستیِ خویش؟
تَنورِ آتشِ عشق و زَبانه را چه شُده‌ست؟

به گِردِ آتشِ عشقشْ زِ دورمی‌گَردی
اگر تو نُقرهٔ صافی میانه را چه شُده‌ست؟

زِ دُردیِ غم و اندیشه سیر چون نَشَوی؟
جَمالِ یار و شرابِ مُغانه را چه شُده‌ست؟

اگر چه سَرد وجودیْت گرم دَرپیچید
به رَهْ کُنَش به بَهانه بَهانه را چه شُده‌ست؟

شِکایَت اَرْ زِ زمانه کُند بگو تو بُرو
زمانه بی‌تو خوش است و زمانه را چه شُده‌ست؟

درخت وار چرا شاخْ شاخْ وَسوَسه‌یی؟
یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شُده‌ست؟

در آن خُتَن که دَرو شخص هست و صورت نیست
مگو فُلان چه کَس است و فُلانه را چه شُده‌ست؟

نشانِ عشق شُد این دل زِ شَمسِ تبریزی
بِبین زِ دولَتِ عشقش نشانه را چه شُده‌ست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.