۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۵

خانهٔ دل باز کبوتر گرفت
مَشْغَله و بَقَرْبَقو در گرفت

غُلْغُلِ مَستان چو به گَردون رَسید
کَرکَسِ زَرّینِ فَلَکْ پَر گرفت

بوطَرَبون گشت مَهْ و مُشتری
زُهرهٔ مُطرِبْ طَرَب از سَر گرفت

خالِقِ اَرْواح زِ آب و زِ گِل
آینه‌یی کرد و بَرابَر گرفت

زایِنِه صد نَقْش شُد و هر یکی
آنچه مَرو راست مُیَسَّر گرفت

هر کِه دلی داشت به پایَش فُتاد
هر کِه سَرِ او سَرِ مِنْبَر گرفت

خَرمَنِ اَرْواحْ نِهایَت نداشت
مورچه‌یی چیزِ مُحَقَّر گرفت

گر زِ تو پُر گشت جهان هِمچو برف
نیست شوی چون تَفِ خور دَر گرفت

نیست شو ای برف و همه خاک شو
بِنْگَر کین خاک چه زیور گرفت

خاک به تدریج بدان جا رَسید
کَزْ فَرِ او هر دو جهان فَر گرفت

بس که زبان این دَمْ مَعْزول شُد
بس که جهانْ جانِ سُخَنْور گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.