هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند عشق الهی، سفر روحانی، و تحولات درونی انسان میپردازد. در این شعر، خورشید به عنوان نماد نور الهی و عشق عرفانی توصیف میشود و شب به عنوان زمان ترکتازی و جستجوی معنوی. همچنین، مفاهیمی مانند خاک و تحولات آن به عنوان نمادی از انسان و سفر روحانی او مطرح میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۵۲۴
بیگاه شُد بیگاه شُد خورشید اَنْدَر چاه شُد
خورشیدِ جانِ عاشقان در خَلْوَتِ اللّهْ شُد
روزیست اَنْدَر شب نَهان تُرکی میانِ هِنْدوان
شبْ تُرکْتازیها بِکُن کان تُرکْ در خَرگاه شُد
گَر بو بَری زین روشنی آتش به خواب اَنْدَر زَنی
کَزْ شب رویّ و بَندگی زُهره حَریفِ ماه شُد
ما شبْ گُریزان و دَوان وَنْدَر پِیِ ما زَنگیان
زیرا که ما بُردیم زَر تا پاسْبان آگاه شُد
ما شبروی آموخته صد پاسْبان را سوخته
رُخها چو شمع اَفْروخته کان بَیذَقِ ما شاه شُد
ای شاد آن فَرّخْ رُخی کو رُخ بدان رُخ آوَرَد
ای کَرّو فَرِّ آن دلی کو سویِ آن دِلْخواه شُد
آن کیست اَنْدَر راهِ دل کو را نباشد آهِ دل؟
کارْ آن کسی دارد که او غَرقابهٔ آن آه شُد
چون غَرقِ دریا میشود دریاش بر سَر مینَهَد
چون یوسُفِ چاهی که او از چاهْ سویِ جاه شُد
گویند اصلِ آدمی خاک است و خاکی میشود
کِی خاک گَردد آن کسی کو خاکِ این دَرگاه شُد
یکسان نِمایَد کِشتها تا وقتِ خَرمَن دَررَسد
نیمیش مَغزِ نَغْز شُد وان نیمِ دیگر کاه شُد
خورشیدِ جانِ عاشقان در خَلْوَتِ اللّهْ شُد
روزیست اَنْدَر شب نَهان تُرکی میانِ هِنْدوان
شبْ تُرکْتازیها بِکُن کان تُرکْ در خَرگاه شُد
گَر بو بَری زین روشنی آتش به خواب اَنْدَر زَنی
کَزْ شب رویّ و بَندگی زُهره حَریفِ ماه شُد
ما شبْ گُریزان و دَوان وَنْدَر پِیِ ما زَنگیان
زیرا که ما بُردیم زَر تا پاسْبان آگاه شُد
ما شبروی آموخته صد پاسْبان را سوخته
رُخها چو شمع اَفْروخته کان بَیذَقِ ما شاه شُد
ای شاد آن فَرّخْ رُخی کو رُخ بدان رُخ آوَرَد
ای کَرّو فَرِّ آن دلی کو سویِ آن دِلْخواه شُد
آن کیست اَنْدَر راهِ دل کو را نباشد آهِ دل؟
کارْ آن کسی دارد که او غَرقابهٔ آن آه شُد
چون غَرقِ دریا میشود دریاش بر سَر مینَهَد
چون یوسُفِ چاهی که او از چاهْ سویِ جاه شُد
گویند اصلِ آدمی خاک است و خاکی میشود
کِی خاک گَردد آن کسی کو خاکِ این دَرگاه شُد
یکسان نِمایَد کِشتها تا وقتِ خَرمَن دَررَسد
نیمیش مَغزِ نَغْز شُد وان نیمِ دیگر کاه شُد
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.