۴۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۶

جور و جَفا و دوری‌یی کان کَنه کار می‌کُند
بر دل و جانِ عاشقان چون کَنه کار می‌کُند

هم‌تَکِ یار یار کو راحَتِ مُطْلَق است او
یار زِ حُکْم و داوری با تو چه یار می‌کُند

یک صِفَتی قَرین شود چَرخ بِدو زمین شود
یک صِفَتی خَریف را فَصلِ بهار می‌کُند

از صِفَتی فرشته را دیو و بِلیس می‌کُند
وَزْ تَبِشی شبِ مرا رَشکِ نَهار می‌کُند

مَیْ‌زده را مُعالجه هم به میْ از چه می‌کُند؟
اُشْتُرِ مَست را زِ مَیْ باز چه بار می‌کُند

از کَفِ پیرِ میکده مَجْلِسیان خَرِف شُده
دور زِ حَد گُذشت کو آن کِه شُمار می‌کُند؟

هست شُد آن عَدَم که او دولتِ هست‌ها بُوَد
مَست شُد آن خِرَد که او یادِ خُمار می‌کُند

عشرتِ خُشکْ لب شُده آمد و تَر هَمی‌زَنَد
آن تَری‌یی که اَنْدَر او آبْ غُبار می‌کُند

ساقیِ جان بیا که دل بی‌تو شُده‌ست مُشْتَغِل
تا که نَبینَد او تو را با کِه قَرار می‌کُند؟

جُزوْ دَوید تا به کُل خار گرفت صَدْرِ گُل
جَذبهٔ خارخار بین کان دلِ خار می‌کُند

مُطربِ جان بیا بِزَن تَنْتَنِ تَنْ تَنَنْ تَنَنْ
کین دلِ مَست از بِگَه یادِ نِگار می‌کُند

یادِ نِگار می‌کُند قَصدِ کِنار می‌کُند
روحْ نثار می‌کُند شیرْ شکار می‌کُند

تا که چه دید دوشْ او یا که چه کرد نوشْ او
کَزْ بُنِ بامْداد او نالهٔ زار می‌کُند

گفتِ حَبیبْ نادر است همچو اَلَست و جِنْسِ او
تا که به پاسخِ بَلی چَرخْ دَوار می‌کُند

جُمله مُکَوَّنات را چَرخ زَنانْ چو چَرخْ دان
جسمْ جِهار می‌کُند روحْ سِرار می‌کُند

دور به گِردِ ساغَرَش هست نَصیبِ اَسْعَدی
کو به حَراکِ دستِ او دورِ سِوار می‌کُند

ای هَمراهِ راه‌بین بر سَرِ راهْ ماه بین
لیک خَمُش سُخَن مگو گفتْ غُبار می‌کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.