۴۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۵

مرا دِلْبَر چُنان باید که جانْ فَتراکِ او گیرد
مرا مُطْرب چُنان باید که زُهره پیشِ او میرَد

یکی پیمانه‌یی دارم که بر دریا هَمی‌خندد
دلِ دیوانه‌یی دارم که بَند و پَند نَپْذیرَد

خداوندا تو می‌دانی که جانَم از تو نَشْکیبَد
اَزیرا هیچ ماهی را دَمی از آب نَگْزیرَد

زِهی هستی که تو داری زِهی مَستی که من دارم
تو را هستی هَمی‌زیبَد مرا مَستی هَمی‌زیبَد

هَلا بَس کُن هَلا بَس کُن که این عشقی که بُگْزیدی
نَشاطی می‌دَهَد بی‌غَم قبولی می‌کُند بی‌رَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.