۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۶

سعادت جو دِگَر باشد وَ عاشقْ خود دِگَر باشد
ندارد پایِ عشقِ او کسی کِشْ عشقِ سَر باشد

مُرادِ دل کجا جویَد بَقایِ جانْ کجا خواهد؟
دو چَشمِ عشقْ پُرآتش که در خونِ جِگَر باشد

زِ بَدحالی نمی‌نالَد دو چَشمْ از غَم نمی‌مالَد
که او خواهد که هر لحظه زِ حالِ بَدْ بَتَر باشد

نه روزِ بَخْت می‌خواهد نه شبْ آرام می‌جویَد
میانِ روز و شب پنهان دِلَش همچون سَحَر باشد

دو کاشانه‌ست در عالَم یکی دولت یکی مِحْنَت
به ذاتِ حَق که آن عاشق ازین هر دو به دَرباشد

زِ دریا نیست جوشِ او که دُرِّ بَس یَتیم است او
ازین کان نیست رویِ او اگرچه هَمچو زَر باشد

دلْ از سودایِ شاهِ جانْ شَهَنْشاهی کجا جویَد؟
قَبا کِی جویَد آن جانی که کُشته‌یْ آن کَمَر باشد؟

اگر عالَم هُما گیرد نَجویَد سایه‌اَش عاشق
که او سَرمَستِ عشقِ آن هُمایِ نامْوَر باشد

اگر عالَم شِکَر گیرد دِلَش نالان چو نِی باشد
وَگَر معشوق نی گوید گُدازان چون شِکَر باشد

زِ شَمسُ الدّینِ تبریزی مُقیمِ عشق می‌گویم
خداوندا چرا چندین شَهی اَنْدَر سَفَر باشد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.