۴۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۷

چَشم از پِیِ آن باید تا چیزِ عَجَب بیند
جانْ از پِیِ آن باید تا عیش و طَرَب بیند

سَر از پِیِ آن باید تا مَستِ بُتی باشد
پا از پِیِ آن باید کَزْ یارْ تَعَب بیند

عشقْ از پِیِ آن باید تا سویِ فَلَک پَرَّد
عقلْ از پِیِ آن باید تا عِلْم و اَدَب بیند

بیرونِ سَبَب باشد اسرار و عَجایب‌ها
مَحْجوب بُوَد چَشمی کو جُمله سَبَب بیند

عاشق که به صد تُهْمَت بَدنام شود این سو
چون نوبَتِ وَصل آید صد نام و لَقَب بیند

اَرْزَد که برایِ حَج در ریگ و بیابان‌ها
با شیرِ شُتُر سازد یَغْمایِ عَرَب بیند

بر سنگِ سِیَه حاجی زان بوسه زَنَد از دل
کَزْ لَعْلِ لبِ یاری او لَذَّتِ لب بیند

بر نَقْدِ سُخَن جانا هین سِکّه مَزَن دیگر
کان کَس که طَلَب دارد او کانِ ذَهَب بیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.