۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۶

ای مُطْربِ جان چو دَف به دست آمد
این پَرده بِزَن که یارْ مَست آمد

چون چهره نِمود آن بُتِ زیبا
ماهْ از سویِ چَرخ بُت پَرَست آمد

ذَرّاتِ جهانْ به عشقِ آن خورشید
رَقْصانْ زِ عَدَم به سویِ هست آمد

غمگین زِ چه‌یی مَگَر تو را غولی
از راه بِبُرد و هم نِشَست آمد؟

زان غول بِبُر بگیر سَغْراقی
کان بر کَفِ عشقْ از اَلَست آمد

این پَرده بِزَن که مُشتری از چَرخ
از بَهرِ شِکَسْتگانْ به پَست آمد

در حَلقهٔ این شِکَسْتِگان گردید
کان دولت و بَختْ در شِکَست آمد

این عِشْرَت و عیشْ چون نماز آمد
وین دُردیِ دَرد آبْدست آمد

خامُش کُن و در خَمُش تماشا کُن
بُلبُل از گفت پای بَست آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.