۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۹

دوش از بُتِ من جهان چه می‌شُد؟
وَزْ ماهِ منْ آسْمان چه می‌شُد؟

در پیشِ رُخَش چه رَقْص می‌کرد
وَزْ آتشِ عشق جان چه می‌شُد؟

چَشم از نَظَرَش چه مَست می‌گشت
وَزْ قَندِ لَبَش دهان چه می‌شُد؟

از تیرِ مُژِه چه صید می‌کرد
وانْ ابرویِ چون کَمان چه می‌شُد؟

می شُد که به لاله رنگ بَخشَد
وَرْ نی سویِ گُلْسِتان چه می‌شُد؟

آن لحظه به سَبزه گُل چه می‌گفت؟
وَزْ نَرگسَش اَرْغَوان چه می‌شُد؟

جُز از پِیِ نور بَخش کردن
بر چَرخْ دَوانْ دَوان چه می‌شُد؟

گَر زان که نه لُطْفِ بی‌کَران داشت
آن ماهْ دَرین میان چه می‌شُد؟

بِنْمود زِ لامَکانْ جَمالی
یارَب که ازو مکان چه می‌شُد؟

بُگْشاد نِقابِ بی‌نشانی
وینْ عالَمِ بانشان چه می‌شُد؟

شب رفت و بِمانْد روزِ مُطْلَق
وین عقلِ چو پاسْبان چه می‌شُد؟

از دیدهٔ غَیبِ شَمسِ تبریز
این دیدهٔ غَیب دان چه می‌شُد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.