هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از بازگشت جان از سفر طولانی سخن می‌گوید. او از نیاز به عشق و مهر الهی، رهایی از بندهای دنیوی و رسیدن به حقیقت وجودی سخن می‌گوید. شاعر از عشق به خدا و نیاز به رحمت او صحبت می‌کند و از رهایی از بندهای مادی و رسیدن به نور حقیقت سخن می‌راند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۷۰۹

جانْ از سَفَرِ دراز آمد
بر خاکِ دَرِ تو باز آمد

در نَقْدِ وجود هر چه زَر بود
از گَنجِ عَدَم به گاز آمد

بی مُهرِ تو هر که آسْمان رفت
دَرهایِ فَلَک فَرازآمد

بی آبیِ خویشْ جُمله دیدند
هَرکْ از تو نه سَرفَراز آمد

جان رفت که بی‌تو کار سازد
سوزیدو نه کارْساز آمد

اَنْدَر سَفَرش بِشُد حقیقت
کو بی‌تو همهْ مَجاز آمد

از گَردِ رَهْ آمده‌ست امروز
رَحْم آر که پُر نیاز آمد

سَر را زِ دَریچه‌یی بُرون کُن
تا بینَد کانْ طراز آمد

تا نَعرهٔ عاشقان بَرآیَد
کان قبلهٔ هر نماز آمد

از پیشِ تو رفت بازِ جانَم
طَبْلِ تو شنید و باز آمد

ای اهلِ رِباط وارَهیدیْت
کَزْ خَطِّ خوشَشْ جَواز آمد

آن چَنگِ طَرَب که بی‌نَوا بود
رَقصی که کُنون به ساز آمد

از سِلْسِلهٔ نیاز رَسْتید
کان بَندِ هزار ناز آمد

تَرکِ خَرِ کالْبَد بگویید
کان شاهِ بُراقْ تاز آمد

نورِ رُخِ شَمسِ حَقِّ تبریز
عالَم بِگِرفت و راز آمد
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.