هوش مصنوعی: سلطان محمود از ایاز می‌پرسد که رشک و حسد در زندگی او از کجا می‌آید. ایاز پاسخ می‌دهد که به سنگی حسادت می‌ورزد که در کف پای سلطان مالیده می‌شود و آرزو می‌کند که جای آن سنگ باشد. سپس متن به موضوعاتی مانند عشق و وفاداری، رشک و حسد، و استفاده از حیلت و صداقت در زندگی می‌پردازد. در پایان، از اهمیت همدم و همراه در زندگی سخن می‌گوید.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از عبارات ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

(۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز

مگر سلطان دین محمود پیروز
ایاز خویش را پرسید یک روز

که از چه رشک آید در جهانت
جوابی راست خواهم زین میانت

چنین گفت او که در رشکم همه جای
ازان سنگی که مالی در کف پای

دلم از رشکِ سنگت می‌بنالد
که او رخ در کف پای تو مالد

اگر هرگز دهد این دولتم دست
نهم سر در کف پای تو پیوست

چو رویم در کف پای تو باشد
همیشه روی من جای تو باشد

اگر روی ایاز آید ترا جای
نهد بر آسمان هفتمین پای

چو نه سر می‌خرد یار و نه دستار
بطرّاری و دستانش بدست آر

ندیدی آنکه رُستم از گزستان
چه با اسفندیاری کرد دستان؟

به باطن هرچه بتوان کرد میکن
بظاهر ترک خواب و خورد میکن

بدستان و بحیلت پیش می‌رو
بصدق معرفت بیخویش می‌رو

مگر راهی بدستان بازیابی
دمی با همدمی دمساز یابی

اگر با همدمت یک دم بهم تو
نشانی خویش را، رَستی ز غم تو

تو بنگر کو کجا و تو کجائی
عجب نبوَد اگر باشد جدائی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱۰) حکایت در اهل دوزخ
گوهر بعدی:(۱۲) حکایت مجنون و لیلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.