۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۰

مُشک و عَنْبَر گَر زِ مُشکِ زُلْفِ یارم بو کُند
بویِ خود را واهِلَد در حال و زُلْفَش بو کُند

کافِر و مؤمن گَر از خویِ خوشَش واقِف شوند
خویْ از خود وا کُند در حین و خو با او کُند

آفتابی ناگهان از رویِ او تابان شود
پَرده­ها را بَردَرَد وین کار را یک سو کُند

چَنگِ تنها را به دستِ روح‌ها زان دادْ حَق
تا بَیانِ سِرِّ حَقِّ لایَزالی او کُند

تارهایِ خشم و عشق و حِقْد و حاجَت می‌زَنَد
تا زِ هر یک بانگِ دیگر در حوادث رو کُند

شاد با چَنگِ تَنی کَزْ دستِ جانْ حَق بِسْتَدَش
بر کِنارِ خود نهاد و سازِ آن را هو کُند

اوسْتادِ چَنگ­ها آن چَنگ باشد در جهان
وایِ آن چَنگی که با آن چَنگْ حَق پَهْلو کُند

باز هم در چَنگِ حَق تاری­ست بَسْ پنهان و خوش
کو به ناگَهْ وَصفِ آن دو نرگسِ جادو کُند

نَرگسانِ مَستِ شَمسُ الدّینِ تبریزی که هست
چَشمِ آهو تا شکارِ شیرْ آن آهو کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.