۴۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۵

شهر پُر شُد لولیانِ عقلْ دُزد
هم بِدُزدَد هم بخواهد دَستمُزد

هر که بِتْوانَد نِگَه دارد خِرَد
من نَتانِسْتَم مرا باری بِبُرد

گِردِ من می‌گشت یک لولیْ پَریر
هم چُنینَم بُرد کلّی کَرد و مُرد

کَرد لولی دستِ خود در خونِ من
خونِ من در دستِ آن لولی فَسُرد

تا که میْ‌شُد خونِ من انگوروار
سال‌ها انگورِ دل را می‌فَشُرد

کُرد دیدم کو کُند دُزدی وَلیک
کُردِ ما را بین که او دُزدید کُرد

کِی گُمان دارد که او دُزدی کُند؟
خاصه شَهْ صوفی شُد آمد مو سِتُرد

دُزدِ خونی بین که هر کَس را که کُشت
خِضْر و اِلْیاسی شُد و هرگز نَمُرد

رَخْت بُرد و بَخْت داد آن گَهْ چه بَخت
سیم بُرد و دامَنِ پُرزَر شِمُرد

دَردها و دُردها را صاف کرد
پیشِ او آرید هر جا هست دُرد

این جهانْ چَشم است و او چون مَردُمَک
تَنگ می‌آید جهانْ زین مَردِ خُرد

باز رَشکِ حَق دَهانَم قُفْل کرد
شُد کلیدِ قُفْل را جایی سِپُرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.