۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۹۰

صُبح دَمی همچو صُبح پَرده ظُلْمَت دَرید
نیم شبی ناگهانْ صُبحِ قیامَت دَمید

واسطه‌ها را بُرید دید به خود خویش را
آنچه زبانی نگفت بی‌سَر و گوشی شَنید

پوست بِدَرَّد زِ ذوق عشقْ چو پیدا شود
لیک کجا ذوقِ آنْ کو کُنَدَت ناپَدید؟

فقر بِبُرده سَبَق رفته طَبَق بر طَبَق
باز کُند قُفل را فقرِ مُبارک کلید

کُشته شهوتْ پَلید کُشته عقل است پاک
فقر زده خیمه‌یی زانْ سویِ پاک و پَلید

جُمله دلِ عاشقان حَلْقه زده گِردِ فقر
فقر چو شیخُ الشُّیوخ جُمله دل‌ها مُرید

چون که به تبریزْ چَشمْ شَمسِ حَقَم را بِدید
گفت حَقَش پُر شُدی گفت که هَلْ مِنْ مَزید؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.