هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از تغییرات ناخوشایند در اطراف خود و رفتار ناشایست یار و اطرافیانش شکایت میکند. او از عهدشکنی، کینهتوزی، و بیعدالتی اطرافیان ناراحت است و به یاد روزهای خوب گذشته میافتد که همه چیز متفاوت بود. شاعر همچنین از رفتار ناعادلانه حاکمان و مشاوران ناصادق گلایه میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق اجتماعی و انتقادی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند عهدشکنی، کینهتوزی، و انتقاد از حاکمان نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۸۹۹
یارِ مرا عارِض و عِذار نه این بود
باغِ مرا نَخْل و بَرگ و بار نه این بود
عَهْدشِکَن گشتهاَند خاصه و عامه
قاعده اهلِ این دیار نه این بود
روحْ دَرین غارْ غوره وار تُرُش چیست؟
پَروَرش و عَهدِ یارِ غار نه این بود
سیلِ غمِ بیشُمار بار و خَرَم بُرد
طَمْعِ من از یارِ بُردبار نه این بود
از جهتِ من چه دیگْ میپَزَد آن یار؟
راتِبه میرِ پُخته کار نه این بود
دامْ نهان کرد و دانه ریخت به پیشَم
کینه نَهان داشت و آشکار نه این بود
ناصِحِ من کَژْ نَهاد و بُرد زِ راهَم
شَرط امینیِّ مُستَشار نه این بود
در چَمَنِ عیشْ خار از چه شِکُفتهست؟
مَنْبِتِ آن شُهره نوبَهار نه این بود
شِحْنه شُد آن دُزدِ من بِبَست دو دَستَم
سایِسی و عَدلِ شهریار نه این بود
مَهْل ندادی که عُذرِ خویش بگویم
خویِ چو تو کوهِ باوَقار نه این بود
میرَسَدم بویِ خون زِ گفتِ دُرشتَش
رایحه نافِ مُشْکبار نه این بود
نوشِ تو را ذوق و طَعْم و لُطفْ نه این بود
وان شُترِ مَستِ خوش عِیار نه این بود
پیشِ شَهْ اَفْغان کُنم زِ خُدعه قُلّاب
زَرِّ من آن نَقْدِ خوش عِیار نه این بود
شاهِ چو دریا خَزینهاَش همه گوهر
لیکْ شَهَم را خَزینه دار نه این بود
بَسْ که گِلِهست این نِثار و جُمله شِکایَت
شاهِ شَکورِ مرا نِثار نه این بود
باغِ مرا نَخْل و بَرگ و بار نه این بود
عَهْدشِکَن گشتهاَند خاصه و عامه
قاعده اهلِ این دیار نه این بود
روحْ دَرین غارْ غوره وار تُرُش چیست؟
پَروَرش و عَهدِ یارِ غار نه این بود
سیلِ غمِ بیشُمار بار و خَرَم بُرد
طَمْعِ من از یارِ بُردبار نه این بود
از جهتِ من چه دیگْ میپَزَد آن یار؟
راتِبه میرِ پُخته کار نه این بود
دامْ نهان کرد و دانه ریخت به پیشَم
کینه نَهان داشت و آشکار نه این بود
ناصِحِ من کَژْ نَهاد و بُرد زِ راهَم
شَرط امینیِّ مُستَشار نه این بود
در چَمَنِ عیشْ خار از چه شِکُفتهست؟
مَنْبِتِ آن شُهره نوبَهار نه این بود
شِحْنه شُد آن دُزدِ من بِبَست دو دَستَم
سایِسی و عَدلِ شهریار نه این بود
مَهْل ندادی که عُذرِ خویش بگویم
خویِ چو تو کوهِ باوَقار نه این بود
میرَسَدم بویِ خون زِ گفتِ دُرشتَش
رایحه نافِ مُشْکبار نه این بود
نوشِ تو را ذوق و طَعْم و لُطفْ نه این بود
وان شُترِ مَستِ خوش عِیار نه این بود
پیشِ شَهْ اَفْغان کُنم زِ خُدعه قُلّاب
زَرِّ من آن نَقْدِ خوش عِیار نه این بود
شاهِ چو دریا خَزینهاَش همه گوهر
لیکْ شَهَم را خَزینه دار نه این بود
بَسْ که گِلِهست این نِثار و جُمله شِکایَت
شاهِ شَکورِ مرا نِثار نه این بود
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.