۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۲

زِ سَر بگیرم عیشی چو پا به گنج فُروشُد
زِ رویِ پُشت و پناهی که پُشت‌ها همه رو شُد

دِگَر نه شینم هرگز برایِ دل که بَرآیَد
کُجا بَرآیَد آن دلْ که کویِ عشق فُروشُد

مُوَکِّلانِ چو آتشْ زِ عشقْ سویِ من آیند
به سویِ عشق گُریزم که جُمله فِتْنه ازو شُد

که در سَرَم زِ شَرابَش نه چَشم مانْد نه خوابش
به دستِ ساقیِ نابَش مَگَر سَرَم چو کَدو شُد

به خوانِ عشق نِشَستم چَشیدم از نَمَکِ او
چو لُقمه کردم خود را مرا چو عشق گِلو شُد

سَبو به دست دَویدم به جویبارِ مَعانی
که آب گشت سَبویَم چو آبِ جان به سَبو شُد

نمازِ شام بِرَفتم به سویِ طُرفه رومی
چو دید بر دَرِ خویشَم زِ بامْ زود فُرو شُد

سَر از دَریچه برون کرد چو شُعله‌هایِ مُنَوَّر
که بام و خانه و بنده به جُملگی همه او شُد

نَهیم دست دهان بر که نازک است مَعانی
زِ شَمسِ مَفْخَرِ تبریز سوخت جان و هَمو شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.