هوش مصنوعی: این متن شعری است که از خشم و ناامیدی شاعر سخن می‌گوید. شاعر از زشتی‌های درونی و بیرونی، سیاهی دل، و بی‌حرکتی زندگی شکایت می‌کند. او به ناتوانی در پالایش روح از کفر و سرکشی اشاره می‌کند و از این که افکارش گاه عاقلانه و گاه دیوانه‌وار است، سخن می‌گوید. شاعر همچنین از جدایی درونی خود از دنیای بیرون و بی‌تفاوتی نسبت به خوب و بد صحبت می‌کند و در پایان، از نادانی و دیدگاه‌های نادرست دیگران انتقاد می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی، سرکشی، و انتقاد از جامعه ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۹۰۶

گرفت خشم زِ بُستان سَرِخَریّ و بُرون شُد
چو زشت بود به صورت به خویِ زشتْ فُزون شُد

چو دلْ سیاه بُد و قَلْب کوره دید و سِیَه شُد
چو قازْغانِ تَهی بُد به کُنجِ خانه نِگون شُد

چو ژیوه بود به جُنبش نبود زنده اصلی
نِمود جُنبشِ عاریّه بازرفت و سُکون شُد

نیافت صَیقلِ احمد زِ کُفرْ بولَهَب اَرْچه
زِ سَرکَشیّ و زِ مَکْرَشْ دِلَش قِنینه خون شُد

فُروکَشَم به نَمَد در چو آیِنِه رُخِ فِکْرَت
چو آینه بِنِمایَم کِه رام شُد کِه حَرون شُد

مَنَم که هَجْو نگویم به جُز خَواطِرِ خود را
که خاطِرَم نَفَسی عقل گشت و گاه جُنون شُد

مرا دَرونه تو شهری جدا شِمُر به سَرِ خود
به آب و گِل نَشُد آن شهرِ من به کُنْ فَیَکون شُد

سخن ندارم با نیک و بَد من از[رَهِ] بیرون
که آن چه کرد و کجا رفت و این زِ وَسوسه چون شُد

خَموش کُن که هِجا را به خود کَشَد دلِ نادان
همیشه بود نَظَرهایِ کَژْنِگَر نه کُنون شُد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.