هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به قدرت و عظمت خداوند و تواناییهای بینهایت او در خلق و تغییر جهان اشاره میکند. شاعر از توانایی خداوند در تبدیل خاک به پادشاه، زنده کردن مردگان، درمان دردها، و خلق زیباییها سخن میگوید. همچنین، به ناپایداری دنیای فانی و اهمیت توجه به عالم باقی تأکید میکند. در ادامه، از عشق و کرم الهی به عنوان عوامل گشایش دل و تحول انسان سخن میگوید و به قدرت خداوند در خلق معجزات و تبدیل چیزهای ساده به چیزهای شگفتانگیز اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی و پیچیدهی موجود در متن ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۹۰۹
چه پادشاست که از خاکْ پادشا سازد
زِ بَهرِ یک دو گدا خویشتنْ گدا سازد
به اَقْرِضُوا اللّهْ کُدیه کُند چو مِسکینان
که تا تو را بِدَهَد مُلْک و مُتَّکا سازد
به مُرده بَرگُذرد مُرده را حَیات دَهَد
به دَرد دَرنِگَرد دَرد را دَوا سازد
چو باد را فَسُرانَد زِ بادْ آب کُند
چو آب را بِدَهَد جُوش ازو هوا سازد
نَظَر مَکُن به جهان خوار کین جهانْ فانیست
که او به عاقِبَتَش عالَمِ بَقا سازد
زِ کیمیا عَجَب آید که زَر کُند مِس را
مِسی نِگَر که به هر لحظه کیمیا سازد
هزار قُفل گر هست بر دِلَت مَهَراس
دُکانِ عشقْ طَلَب کُن که دِلْگُشا سازد
کسی که بیقَلَم و آلَتی به بُتخانه
هزار صورتِ زیبا برایِ ما سازد
هزار لیلی و مَجنونْ زِ بَهرِ ما بَرساخت
چه صورت است که بَهرِ خدا خدا سازد
گَر آهن است دلِ تو زِ سختیاش مَگِری
که صَیقلِ کَرَمَش آینهیْ صَفا سازد
زِ دوستانْ چو بِبُرّی به زیرِ خاکْ رَوی
زِ مار و مورْ حَریفانِ خوش لِقا سازد
نه مار را مَدَد و پُشت دارِ موسیٰ ساخت؟
نه لحظه لحظه زِ عینِ جَفا وَفا سازد؟
درونِ گورِ تَنِ خود تو این زمان بِنْگَر
که دَم به دَم چه خیالاتِ دِلْرُبا سازد
چو سینه بازشِکافی دَرو نبینی هیچ
که تا زَنَخ نَزَنَد کَس که او کجا سازد؟
مَثَل شُدهست که انگور خور زِ باغْ مَپُرس
که حَقْ زِ سنگْ دو صد چَشمه رضا سازد
درونِ سنگ بِجویی زِ آبْ اَثر نَبُوَد
زِ غَیب سازد نَزْ پَستی و عُلا سازد
زِ بیچگونه و چون آمد این چگونه و چون
که صد هزار بَلی گو خود از او زِ لا سازد
دو جویِ نور نِگَر از دو پیه پاره رَوان
عَجَب مَدار عَصا را که اژدها سازد
درین دو گوش نِگَر کَهْرُبایِ نُطْق کجاست؟
عَجَب کسی که زِ سوراخْ کَهْرُبا سازد
سَرایْ را بِدَهَد جان و خواجه ایش کُند
چو خواجه را بِکُشَد باز ازو سَرا سازد
اگر چه صورتِ خواجه به زیرِ خاک شُدهست
ضَمیرِ خواجه وَطَنگَهْ زِ کِبْریا سازد
به چَشمِ مَردمِ صورت پَرَست خواجه بِرَفت
وَلیک خواجه زِ نَقْشِ دِگَر قَبا سازد
خَموش کُن به زبان مِدْحَت و ثَنا کَم گوی
که تا خدایْ تو را مِدحَت و ثَنا سازد
زِ بَهرِ یک دو گدا خویشتنْ گدا سازد
به اَقْرِضُوا اللّهْ کُدیه کُند چو مِسکینان
که تا تو را بِدَهَد مُلْک و مُتَّکا سازد
به مُرده بَرگُذرد مُرده را حَیات دَهَد
به دَرد دَرنِگَرد دَرد را دَوا سازد
چو باد را فَسُرانَد زِ بادْ آب کُند
چو آب را بِدَهَد جُوش ازو هوا سازد
نَظَر مَکُن به جهان خوار کین جهانْ فانیست
که او به عاقِبَتَش عالَمِ بَقا سازد
زِ کیمیا عَجَب آید که زَر کُند مِس را
مِسی نِگَر که به هر لحظه کیمیا سازد
هزار قُفل گر هست بر دِلَت مَهَراس
دُکانِ عشقْ طَلَب کُن که دِلْگُشا سازد
کسی که بیقَلَم و آلَتی به بُتخانه
هزار صورتِ زیبا برایِ ما سازد
هزار لیلی و مَجنونْ زِ بَهرِ ما بَرساخت
چه صورت است که بَهرِ خدا خدا سازد
گَر آهن است دلِ تو زِ سختیاش مَگِری
که صَیقلِ کَرَمَش آینهیْ صَفا سازد
زِ دوستانْ چو بِبُرّی به زیرِ خاکْ رَوی
زِ مار و مورْ حَریفانِ خوش لِقا سازد
نه مار را مَدَد و پُشت دارِ موسیٰ ساخت؟
نه لحظه لحظه زِ عینِ جَفا وَفا سازد؟
درونِ گورِ تَنِ خود تو این زمان بِنْگَر
که دَم به دَم چه خیالاتِ دِلْرُبا سازد
چو سینه بازشِکافی دَرو نبینی هیچ
که تا زَنَخ نَزَنَد کَس که او کجا سازد؟
مَثَل شُدهست که انگور خور زِ باغْ مَپُرس
که حَقْ زِ سنگْ دو صد چَشمه رضا سازد
درونِ سنگ بِجویی زِ آبْ اَثر نَبُوَد
زِ غَیب سازد نَزْ پَستی و عُلا سازد
زِ بیچگونه و چون آمد این چگونه و چون
که صد هزار بَلی گو خود از او زِ لا سازد
دو جویِ نور نِگَر از دو پیه پاره رَوان
عَجَب مَدار عَصا را که اژدها سازد
درین دو گوش نِگَر کَهْرُبایِ نُطْق کجاست؟
عَجَب کسی که زِ سوراخْ کَهْرُبا سازد
سَرایْ را بِدَهَد جان و خواجه ایش کُند
چو خواجه را بِکُشَد باز ازو سَرا سازد
اگر چه صورتِ خواجه به زیرِ خاک شُدهست
ضَمیرِ خواجه وَطَنگَهْ زِ کِبْریا سازد
به چَشمِ مَردمِ صورت پَرَست خواجه بِرَفت
وَلیک خواجه زِ نَقْشِ دِگَر قَبا سازد
خَموش کُن به زبان مِدْحَت و ثَنا کَم گوی
که تا خدایْ تو را مِدحَت و ثَنا سازد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.